۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

استراتژی فدرالیستها درایران چند ملیتی

یونس شاملی : استراتژی ما تفاوت درشیوه مبارزاتی مرکز وپیرامون

با نگاهی گذرا به منابع سیاسی درمطبوعات ودنیای مجازی اینترنت به وفور میتوان به تحلیل های سیاسی ازهر سو دست یافت. اما کمتر درمورد استراتژی، تاکتیک ویا مشی مبارزاتی وتقابل آنها سخن گفته میشود. بویژه وقتی شکل وشیوه مبارزاتی درمرکز را با شکل وشیوه مبارزاتی در مناطق ملیتهای غیرفارس ایران مورد مداقه قرار میدهیم، بایک تفاوت جدی تری روبرو میشویم. این تفاوت درمشی مبارزاتی "مرکز" و"پیرامون" خودرا می نمایاند. بد فهمی وسوتفاهم در درک تفاوت ها گاه چشم انداز فهم و اعتماد متقابل میان جنبش های واقعا موجود را با مشکلات جدی مواجه میسازد. من دراین نوشته تلاش دارم اهداف جنبشها وشیوه های مبارزاتی آنهارا تا حد ممکن روشن وبی پرده بیان کنم تا شرایط برای فهم متقابل ازسوی این جنبشها بیشتر فراهم گردد.

ماهیت استعماری دولت ایران واهداف جنبش های سیاسی: آنچنان که پیداست، دمکراسی جویی محور اصلی بحثهای سیاسی و مطالباتی در "مرکز" و "حق تعیین سرنوشت" محور اصلی بحثهای سیاسی و مطالباتی در "مناطق پیرامونی" است. درمرکز وبه بیان دقیق تر درجنبش سیاسی جامعه فارس ایران "دمکراسی" یک مطالبه محوری است و مبارزه درجهت دمکراتیزاسیون دولت (دراشکال رفرم و یا تغییر نظام) جریان دارد. اما درمناطق پیرامونی وبه بیان دقیق تردرجنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس درایران "حق تعیین سرنوشت" یک مطالبه محوری است ومبارزه برای "برپایی دولت خودی درمناطق ملی " هرروز سرعت بیشتری به خود میگیرد.

بایستی به صورت شفاف به آن بخش ازجامعه سیاسی مرکز عنوان کرد که دمکراسی هدف عالیه مرحله کنونی همه جنبشهای سیاسی موجود درایران نیست و نمیتواند باشد. چون مبارزه برای دمکراسی ازآن ملت ویا ملیتی است که دارای دولت است. درایران نیز ملیتی که صاحب دولت است ملیت فارس ایران است. و میلتی که این دولت از نظر اتنیکی آن را نمایندگی میکند ملیت فارس درایران است. بنابراین فعالین سیاسی جامعه فارس و احزاب سیاسی متعلق به آن تمامی هم خودرا در راستای دمکراتیزاسیون آن دولت بکار می گیرند. وازآنجا که ماهیت سیاسی دولت ایران استبدادی است، بنابراین هدف مبارزه مردم فارس (والبته مردمان غیرفارس در مناطق فارسی) تغییر ماهیت استبدادی دولت و تبدیل آن به یک دولت دولت دمکراتیک است.

اما جامعه فارس ایران تنها بخشی ازمردم ایران است. دو سوم مردم به جامعه غیرفارس در ایران تعلق دارند. هدف مبارزه دو سوم مردم ایران برقراری دمکراسی نیست. چون آنها صاحب دولت نیستند که بخواهند آن دولت را دمکراتیزه بکنند. این استدلال گاه سوءتفاهماتی را دامن میزند و بخشی ازفعالین پوپولیست جامعه فارس ایران در ضدتبلغات خود علیه فعالین سیاسی جامعه غیرفارس ایران، این استدلال را به ناحق دلالتی بر ضدیت فعالین سیاسی علیه دمکراسی به مردم معرفی میکنند. من در ادامه این نوشته باز هم به این مسئله بازخواهم گشت ونشان خواهم داد که جنبشهای متعلق به ملیتهای غیرفارس عمیقا ازمبارزه دمکراسی خواهی در ایران حمایت میکنند اما مسئله اصلی این جنبش ها تحقق حق تعیین سرنوشت به دست خودشان است.

مردمان غیرفارس در ایران هدفمندی دیگر را دنبال میکنند. هدفمندی که از سویی در حقوق بین المللی مستتر است و در عین حال مابه ازای اراده ملیتهای غیرفارس را از نظر حقوقی در فردای برکناری جمهوری اسلامی تامین میکند. هدفمندی که برابری حقوق جمعی و برابری حقوق سیاسی را همزمان در میان ملیتهای ساکن ایران تامین کند. براین اساس هدف اصلی مبارزه سیاسی ملیتهای غیرفارس در ایران عملی کردن حق تعیین سرنوشت و برپایی دولت خودی درسرزمین آنهاست، تا ازاین طریق هم حقوق برابر جمعی (اتنیکی) وهم حقوق برابر سیاسی در ایران تامین گردد.

پرسشی که در اینجا مطرح میشود اینست که، مگر سرنوشت ملیتهای غیرفارس و برای نمونه ملیت ترک در ایران به دست خودشان رقم نمیخورد که آنها برای تامین حق تعیین سرنوشت خود مبارزه میکنند؟

پاسخ این پرسش کاملا روشن است. ملیتهای غیرفارس نه تنها امکان اعمال اراده خود در تعیین سرنوشت خویش را ندارد، بلکه حتی وجود و حضور این ملیتهای در زیر چرخهای دولت استبدادی و نژادی حاکم بر ایران انکار میشود. برای نمونه بخشی از سرزمین مادری ترکان در ایران یعنی آذربایجان تحت سیطره استعماری دولت مرکزی و فارس محور ایران است. همچنانکه این سیطره به مناطق کردستان، بلوچستان، منطقه عربی الاهواز و ترکمنستان نیز اعمال میشود. بنا بر برآوردهای حقوقی دولتی که مانع از اعمال اراده ملیتهای غیرحاکم برای تعیین سرنوشت خود باشد یک دولت استعماری است.

دولت ایران یک دولت استعماری (داخلی) است و این دولت اصلی ترین مانع تحقق حق تعیین سرنوشت خلقهای غیرفارس در ایران است. دولت ایران در هشتاد و اندی سال گذشته (چه شاه و چه شیخ) خود را دولت مردم ایران معرفی کرده است. اما همین دولت در هشتاد و اندی سال گذشته جز انکار ملیتهای غیرفارس، جز تحقیر و توهین سیستماتیک آنها و جز سیاست تبعیض در تمامی صحنه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی علیه آنان، سیاست دیگری در کشور اعمال نکرده است. آیا این سیاست، غیر از یک سیاست ناب استعماری است؟ اگر سیاست گسترده آسیمیلاسیون (ازخودبیگانگی) علیه مردمان غیرفارس را هم به برنامه های این دولت اضافه کنیم، دقیقا به ماهیت استعماری آن پی خواهیم برد.

رفتار قومی و اتنیکی دولت ایران اظهر من الشمس است. در این دولت تمامی بودجه فرهنگی کشور صرف توسعه زبان فارسی میشود. مدارس، دانشگاهها، ارگانهای حاکمیت، قوای مقننه، قضایی و اجرایی بوسیله این زبان اداره میشود. این دولت حتی بودجه کتابهای درسی فارسی-دری را در افغانستان تامین میکند و در جهت توسعه زبان فارسی در تاجیکستان سرمایه گذاری میکند. دولت ایران هر چند سال یکبار کنفرانس دولتهای فارسی را (دقیقا تحت همین عنوان) با افغانستان و تاجیکستان برگزار میکند. دولت ایران نه تنها زبانهای موجود دیگر (ترکی آذربایجانی، کردی، بلوچی، عربی و ترکمنی ) در این کشور را به رسمیت نمیشناسد، بلکه مدام در جهت نابودی این زبانها در کشور می کوشد. نابودی این زبان ها نیز در فضا جریان پیدا نمیکند، بلکه روی زمین و از طریق تحقیر، توهین و تبعیض علیه ملیتهای غیرفارس و مناطق ملی آنان دنبال میشود. حتی میتوان به عیان عنوان کرد که دولت ایران با تکیه بر قومگرایی (ناسیونالیسم) افراطی فارسی اداره میشود. این مقوله را میتوان از رشد و توسعه اقتصادی اجتماعی در مناطق فارس زبان (اصفهان، استان مرکزی، شیراز، کرمان، یزد..) کشور و عقب ماندگی و درماندگی مناطق غیرفارس زبان (بلوچستان، کردستان، منطقه عربی الاهواز و آذربایجان...) کشور به روشنی دریافت.

بنابراین هدف اصلی مبارزه ملیتهای غیرفارس در ایران مبارزه برای رهایی از سیطره دولت استعماری است. دولتی که ملیتهای غیرفارس را به مثابه شهروندان درجه دوم خود تلقی کرده و در انکار، تبعیض و تحقیر آنان از هیچ سیاستی کوتاهی نکرده است. حتی سیاست خارجی دولت ایران نیز بشدت تحت تاثیر ناسیونالیسم افراطی فارسی است. حمایت دولت شیعه ایران از ارمنستان مسیحی در جنگ با آذربایجان شیعه، سیاست همکاری دولت ایران با ترکیه وسوریه علیه کردها وجهت ممانعت از شکل گیری فدرالیسم درعراق، ضدیت نهفته ازعربها درفرهنگ سیاسی ایران خود نشانهء بارز سیطره قومگرایی فارسی دردستگاه سیاسی حاکم برایران است.

شرایط فوق الذکر زمینه های شکل گیری دومشی مبارزاتی ویا دوشیوه مبارزاتی درایران را فراهم ساخته است؛

اول: مشی مبارزاتی دمکراتیک ، دوم: مشی مبارزاتی ملی-دمکراتیک

مشی مبارزاتی دمکراتیک: مشی مبارزاتی دمکراتیک ازآن ملتها و یا ملیتهایی است که صاحب دولت اند (state) ودرجهت دمکراتیزه کردن آن دولت مبارزه میکنند.

در یک مبارزه دمکراتیک علیه یک دولت استبدادی، جهتگیری مبارزه تبدیل ساختار سیاسی دولت استبدادی به ساختار سیاسی یک دولت دمکراتیک (دمکراسی سیاسی) است. پروسه دمکراتیزاسیون تنها در مرحله سیاسی آن خلاصه نمیشود، بلکه این پروسه هم بصورت سیال و هم بصورت مداوم در عرصه های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جریان می یابد. بنابراین اگر چه تبدیل دولت استبدادی به دولت دمکراتیک از نظر سیاسی مرحله اول این مبارزه را تشکیل میدهد اما استمرار مبارزهء دمکراتیک عرصه های مختلفی را در برمیگیرد؛

درعرصه های داخلی تلاش برای گسترش عدالت اجتماعی، آزادی بیان، آزادی تشکلهای سندیکایی، نفی و یا کم کردن فاصله طبقاطی، "بستگی به مرحله مبارزه"، مبارزه در جهت حقوق برابر زنان، تعمیق حقوق معلولین، نفی صور گوناگون نژادپرستی درجامعه، مبارزه علیه خشونت و علیه مجازات اعدام، حقوق کودک، حقوق اقلیتها اتنیکی و دینی، تعمیق حقوق برابر شهروندی، تامین حقوق برابر اتنیکی و... را شامل میشود.

درعرصه های خارجی، تلاش در جهت صلح جهانی، همکاری جهانی برای حفظ محیط زیست، تلاش برای همبستگی جهانی میان خلقها، تلاش برای کاهش و یا پایان بخشیدن به تولید و استفاده از سلاحهای کشتار جمعی، مبارزه علیه خشونت در جهان، تلاش برای لغو مجازات اعدام در جهان، تلاش در جهت تقسیم عادلانه دانش و ثروت در جهان، مبارزه علیه نابرابری های سیاسی و اقتصادی در جهان و... را شامل میگردد.

همچنانکه می بینیم، مشی مبارزه دمکراتیک در زمینه حضور دولت (state) از یکسو و حاکمیت (government) از سوی دیگر جریان می یابد. تکیه بر مشی دمکراتیک در مبارزه علیه استبداد سیاسی هرچند که به اتحادهای سیاسی نیاز دارد، اما برنامه های حزبی و جهت گیرهای سیاسی و طبقاطی احزاب نقش تعیین کننده ایی در این اتحادها بازی میکند. و در عین حال احزاب و شخصیتهای سیاسی در مرحله مبارزه ضداستبدادی با وجود دولمتداری موجود (state) برای تشکیل یک حاکمیت (governement) خیز برمیدارند.

در این مبارزه احزاب چپ رادیکال، گرایشات راست وهمچنین گرایشان چپ میانه و چپ لیبرال در بلوک های سیاسی مختلف و تحت عناوین مختلف متحد میشوند و تلاششان برآن است که با نفی استبداد، حاکمیت بعدی را با تکیه بر برنامه حزبی خود سازماندهی نمایند.

مشی مبارزاتی دمکراتیک زمانی قابل استفاده است که ارگانهای دولتی مثل قوه مقننه، قوه قضایی ودولت وجود داشته باشد وتلاش مردم وپیشروان سیاسی جامعه صرف تغییر ماهیت این ارگانها درجهت دمکراتیزاسیون میشود.

مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک: اما مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک از آن ملت و یا ملیتهایی که صاحب سرزمین هستند، اما صاحب دولت نیستند و در چنبره یک دولت استعماری (داخلی یا خارجی) اسیر و گرفتارند. در چنین شرایطی اصل و اساس برای یک ملت در بند مسئله رهایی است. برای ملتی اسیر در چنگال یک دولت قوم گرا اصل و اساس اعمال حق تعیین سرنوشت خود است. و مدلول اعمال حق تعیین سرنوشت تاسیس دولت در منطقه ملی آنهاست. وضعیت آذربایجان، کردستان، بلوچستان، منطقه عربی الاهواز و ترکمن صحرا و... در ایران چنین است.

آیا ملت و یا ملیتی اسیر، ملیتی که خودش انکار میشود، و نماینده منتخب او نمیتواند از زبان تاریخ و فرهنگ خودش در مجلس سخن بگوید و از حقوق مردمش دفاع بکند، چگونه میتواند از طریق مبارزه برای دمکراسی به حقوق اش برسد؟ آیا برای یک برده، برای یک استعمار زده رهایی از استعمار مقدم است یا تلاش برای دمکراسی در سرزمین اشغال شده؟ آیا رهایی از بند ارتجاع و استعمار برای ملیتهای اسیر چیزی غیر از تحقق حق تعیین سرنوشت خویش بدست خود وی است؟

بنابراین مشی مبارزاتی ملی-دمکراتیک در سمت و سوی تاسیس دولت در منطقه خودی و رهایی از سیطره دولت استعماری است. در این شیوه مبارزه تلاش پیشروان سیاسی ملیت در اسارت تاسیس دولت (state) است. در اینجا برنامه حزبی برای حاکمیت هنوز معنی واقعی خود را نیافته است. در این شیوه مبارزه تمامی نیروهای سیاسی در یک جبهه مبارزه میکنند. جبهه ایی که تمامی نیروهای سیاسی موجود را زیر پوشش خود گرفته و به یک تن واحد، نیروی واحد و مبارزه واحد تبدیل کرده است.

درمشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک احزاب سیاسی بجای "سیاست حزبی" "سیاست ملی" را در محور فعالیتهایشان قرار میدهند. چون دولتی وجود ندارد که احزاب با اعمال سیاست حزبی نظر بخش و یا طبقه خاصی از جامعه را برای رای دادن به خود جلب کنند. در شرایط مبارزه ملی-دمکراتیک نه از دولت (state) خبری هست و نه از حاکمیت(goverment). "سیاست ملی" در نزد احزاب ملیتهای غیرفارس به اتحاد حداکثری مردم توجه دارد، در صورتیکه سیاست حزبی به جلب نظر اقشار و طبقات معین توجه نشان میدهد و آرای آن طبقه میتواند بخشی از کرسی های مجلس را به تصاحب آن حزب دربیاورد. اما دراعمال "سیاست ملی"، دقت نظر به کسب آرای مردم برای ورود به مجلس نیست. چون مجلسی وجود ندارد که احزاب بخواهند با جلب نظر بخشی از جامعه تعدادی از کرسی های مجلس را به خود اختصاص دهند. در شیوه مبارزه ملی- دمکراتیک تلاش برای تاسیس ارگانهای اولیه یک دولت (state) است که حاکمیت (goverment) یکی از سه ارگان حقوقی درساختار دولتی است.. بنابراین در مشی مبارزاتی ملی- دمکراتیک تمامی نیروهای سیاسی در سمت و سوی اتحاد حداکثری و در جهت تاسیس ارگانهای یک دولت ملی حرکت میکنند.

درست در مرحله عقب راندن دولت ارتجاعی و استعماری در مناطق خودی و بدست گرفتن کنترل سیاسی منطقه و زمانیکه شرایط برای تاسیس مجلس موسسان فراهم میگردد، جبهه عمومی که برای عقب راندن سیطره استعماری زیر یک چطر گرد آمده بودند به احزاب سیاسی مختلفی تجزیه میشوند و "سیاست حزبی" خودر را محور فعالیت های خود برای ورود به مجلس موسسان قرار میدهند. چون در این مرحله پایه اولیه دولت که اداره سیاسی منطقه خودی است به دست نیروهای ملی افتاده و مجلس موسسان در حال برپایی است. از این رو به تدریج احزاب از سیاست ملی فاصله گرفته به سیاست حزبی روی می آورند تا بتوانند با تصاحب کرسی های مجلس نظر حزبی خود را (چپ، میانه و یا راست) در قانون گذاری اعمال کنند. این پروسه در تمامی جنبش های رهایی بخش داخلی و خارجی تجربه شده است.

بنابراین مبارزه ملی- دمکراتیک خلق ترک در ایران، مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خویش ومبارزه ایی در جهت برپایی دولت مدرن در سرزمین تاریخی آذربایجان است. این دولت میتواند درچهارچوب یک نظام فدرالی در ایران ویا خارج ازآن برپا گردد. به نظر میرسد مقاومت ارتجاع داخلی و تفکر استعماری که افکار عمومی در جامعه ایران را فراگرفته دولت ارتجاعی حاکم را بسوی سرکوبهای هولناک وکشتارهای جمعی بکشاند. درچنین شرایط سختی، تاسیس یک دولت فدرال فرصت لازم را درایران ازدست خواهدداد وملیتهای ایران به ناگزیر وبرای ممانعت ازکشتارهای وحشیانه به راه مستقل خویش ادامه خواهند داد. به نظر میرسد که چگونگی حل دمکراتیک مسئله ملی درایران به سیاستهای بلوک سیاسی جامعه فارس بستگی تام دارد. فهم متقابل جنبش های سیاسی واقعا موجود درکشور راه را برای تاسیس یک دول فدرال درایران فراهم تر می سازد و یا مقاومت در مقابل مطالبات برحق ملیتهای غیرفارس، نیروی گریز ازمرکز در نزد آنان را تقویت خواهد کرد.

تسامح یا تعارض میان دو شیوه مبارزاتی: اینک که دوشیوه مبارزاتی متفاوت (دمکراتیک و ملی-دمکراتیک) را دریافتیم وبا دو هدفمندی مختلف (دمکراتیزاسیون دولت و تشکیل دولت ملی) منبعث ازاین دو شیوه آشنا شدیم، ممکن است این پرسش مطرح گردد که گویا دو شیوه متفاوت با دو هدفمندی مختلف میتواند شکافی بسیار جدی درمیان جنبشهای واقعا موجود درکشور بوجودآورد واین شکاف زمینه های تفرق سیاسی وبه تبع آن مقاومت دربرابراستبداد واستعمار داخلی را ضعیف تر سازد.

به عبارت دیگراگر جنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در راستای تشکیل دولت خود حرکت کنند، جنبش دمکراسی خواهی درمرکز بدون حمایت جنبشهای ملی-دمکراتیک توانایی خود را برای تاثیرگذاری از دست خواهد داد و شکاف عظیمی درمیان نیروهای سیاسی موجود درکشور ایجاد خواهد شد. این شکاف تنها زمینه های تفرق در عرصه سیاسی را فراهم نخواهد ساخت، بلکه این تفرق در زمینه جنبش زنان، جنبش های کارگری نیز گسترش خواهد یافت و بدین ترتیب توان جنبش عمومی را در مقابله با رژیم جمهوری اسلامی به تحلیل خواهد برد.

به نظرمن این نوع نگاه به تفاوتها درشیوه مبارزاتی وحتی اهداف جنبشهای سیاسی موجوددرکشورنگاهی مکانیکی است. این نگاه عمدتا درتحلیلهای سیاسی مرکزگرایان بیشتر به چشم میخورد. درصورتیکه تفاوتها چه درشیوه مبارزاتی وچه درهدفمندیهای سیاسی میان جنبشهای واقعا موجود درکشور دلیل تفرق وگسستگی نیست. بلکه این تفاوت میتواندبه استحکام بیشتر جنبشهای سیاسی منجرگردد وچشم انداز روشنتری را پیش روی مردم درکشورقرار دهد.

نگاهی سیال و دینامیک به دو شیوه مبارزاتی و دو هدفمندی مختلف در میان جنبشهای واقعا موجود و دو بلوک سیاسی مرکز و پیرامون، میتواند نتیجهء بسیار متفاوت تری را پیش روی مردم ایران قرار میدهد. سیالیت این جریانات در انتخاب شیوه مبارزاتی به دلیل شرایط معین حاکم بر مناسبات سیاسی معین از یکسو و اتحاد عمل نانوشته آن جنبش ها از سوی دیگر میتواند شرایط بسیار مساعدتری را پیش پای رهبران سیاسی در کل ایران قرار دهد. به عبارت دیگر هدفمندیهای مشترک مرحله ایی (عقب راندن و یا تغییر نظام جمهوری اسلامی) و گردن نهادن به قوانین ویژه بین المللی مثل منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن میتواند نه تنها به اتحاد عمل نانوشته در کشور منجر گردد، بلکه رفتار دینامیک و دمکراتیک در عین تفاوت ها و به رسمیت شناختن جنبشهای واقعا موجود در کشور حتی چشم انداز دمکراسی در فردای جمهوری اسلامی را نیز روشن تر میکند.

در صورت نبود جنبش های سیاسی مستقل و رفتن زیر بیرق عناصر و یا جریانات معین میتواند ضربات جبران ناپذیری به هدفمندیهای جنبشهای واقعا موجود در کشور وارد کند. باور به رهبری و یا رهبران بلامنازع (از نوع خمینی و یا هر کس و جریان دیگری) هم آرمان دمکراسی جامعه فارس ایران را ناکام خواهد گذاشت و هم جنبش های ملی –دمکراتیک را در عمل به محاق خواهد برد. از این زاویه استقلال جنبش های سیاسی واقعا موجود پایه های اولیه برقراری یک دولت دمکراتیک در چشم انداز سیاسی کشور بشمار میروند.

چه حضور جنبش های مستقل خواه ناخواه زمینه های تقسیم نانوشته قدرت سیاسی را فراهم خواهند آورد و سنگ زیربنای اولیه دمکراسی سیاسی که همانا تقسیم قدرت سیاسی است از دینامیسم دو شیوه مبارزاتی متفاوت و دو هدفمندی مختلفی که فوقا برشمردیم، بنا خواهد نهاد. در غیر این صورت عکس قضیه صادق خواهد بود.

بنابراین از آنجا که نظام جمهوری اسلامی مانع اصلی تحقق دمکراسی (برای جنبش سیاسی جامعه فارس ایران) از یکسو و سد اصلی عملی شدن حق تعیین سرنوشت (برای جنبشهای ملی دمکراتیک ملیتهای غیرفارس در ایران) از سوی دیگر است، اتحاد عمل ناخواسته ایی برای عقب راندن و تغییر نظام سیاسی در کشور به یک ضرورت تام تبدیل میشود. این بدان معناست که دستیابی ملیتهای غیرفارس به هدفنمدی خویش در گرو حمایت و حتی همکاری با نیروی سیاسی دمکراسی جوی جامعه فارس در ایران است. اما این حمایت نباید و نمیتواند یکجانبه باشد. و لذا حمایت و همکاری جنبش عمومی دمکراسی خواهی با جنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس ساکن ایران به امری اجتناب ناپذیر شده است. جنبش سبز و ایزوله شدن آن در جامعه فارس ایران و عدم مداخله فعال ملیتهای غیرفارس عملا نشان داد که جامعه فارس بدون حضور فعال جامعه غیرفارس قادر به ایجاد تغییرات جدی در مسائل سیاسی ایران نیست.

جنبشهای سیاسی برای رسیدن به اهداف شان، ضمن حفظ استقلال خود به حمایت و همکاری دو و یا چندجانبه محکوم هستند. هر نیرویی که در تحلیل خود این ضرورت را نادیده بگیرد عملا به تحلیل رفتن جنبش های دمکراتیک مخالف جمهوری اسلامی کمک کرده است. بدون درک ضرورت همکاری و بنا به ضرورت تاکید به اتحاد عمل میان دو بلوک سیاسی "دمکراسی خواهی" در مرکز ایران و جنبش سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس که درصدد تحقق "حق تعیین سرنوشت خود" هستند، امکان دستیابی به آرمان های سیاسی ازهردو سوغیرممکن خواهد شد وعملا به استمرار حیات جمهوری اسلامی کمک خواهد کرد.

نتیجه: با وجود اینکه شعارهای "جنبش دمکراسی خواهی" درمرکز با شعار "حق تعیین سرنوشت" درپیرامون تفاوت دارد، اما راه برون رفت از شرایط سیاسی کنونی و عقب راندن دشمن مشترک (نظام جمهوری اسلامی ایران) دور ماندن این جنبش ها از همدیگر نیست، بلکه برقراری پلی مطمئن برای اعتمادسازی متقابل وحرکت بسوی همبستگی واتحاد بلوکهای سیاسی "مرکز" و "پیرامون" است.

بنابراین باورمندان به جنبش دمکراسی خواهی (وجنبش کارگری، جنبش زنان و...) درمناطق فارس بدون جلب نظر جنبشهای ملی دمکراتیک (جنبش کارگری، جنبش زنان و...) درمناطق غیرفارس نخواهند توانست به اهداف خود نزدیک شوند. به نظر میرسد که مناسب ترین شعار برای جنبش های ملی-دمکراتیک متعلق به ملیت های غیرفارس، تاکید به تحقق حق تعیین سرنوشت با حفظ استقلال این جنبشها وحمایت جدی از جنبش دمکراسی خواهی درمناطق مرکزی ایران است. اما این شعار واین خیز تا زمانیکه رهبران واحزاب متعلق به جنبش دمکراسی خواهی درمرکز، ملیتهای غیرفارس وجنبشهای ملی- دمکراتیک آنان را به رسمیت نشناخته و صمیمانه با آن به گفتگو ننشیند، پروژه اتحاد نیروهای سیاسی درکل ایران عقیم خواهد ماند و زمینه سازاستمرارحیات نگین جمهوری اسلامی خواهد شد.% 20120311 ، یونس شاملی Yunes.shameli@gmail.com ، برگرفته ازسایت تریبون.کوم

هیچ نظری موجود نیست: