۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

مصاحبه ی هفته نامه ی شهروند با دکتر صدرالاشرافی

درکشور کثیرالملله ای چون ایران، از تمرکز به دمکراسی نمیتوان رسید

ما اعضای "کنگره ی ملیت های ایران فدرال" واژه ی "ملیت" را درمفهوم زیر ملت sous- nation به کار می بریم. اما تاکید می کنم فارسها باید خود را تعریف کرده و بنابه اصل برابری شهروندان همان تعریف را به بقیه هم جاری به سازند. اگر ملت فارس هستند ما هم ملت ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و لر . . . هستیم. واگر قوم و تیره و ملیت اند ما نیز همانیم.

فدرالیسم برای من وسیله و راهی است برای دمکراسی

فدرالیسم برای من نه به شکل حکومت (جمهوری و سلطنت) مربوط است و نه به محتوای حکومت(دمکراسی، دیکتاتوری وتوتالیتاریسم) ارتباط دارد.

جوک گویی به "تجزیه طلبی" دامن می زند وهرنوع رابطه عاطفی ومهرانسانی را می سوزاند وخاکسترش را هم به باد حماقت میدهد.

*-اشاره: دوسال پیش درجلسه سخنرانی آقای دکترصدرالاشرافی که ازطرف “بنیاد فرهنگ وزبان آذربایجان ــ تورنتو” ( آذر-بایجان دیل وکولتور اوجاغی) برگزارشده بود برای اولین بار شرکت کردم وهمین یک بار کافی بود تا بعد از آن در دهها جلسه دیگر که ایشان حضور داشتند یا سخنران بودند با اشتیاق شرکت کنم. حال یقین دارم که دکتر صدرالاشرافی یکی از چند محقق برجسته و ارزشمند کشورمان در زمینه زبان وتاریخ ایرانیان است.

با توجه به وضعیت حساس کنونی ملیت های مختلف درایران بویژه آذربایجان ونادیده گرفته شدن اصل پانزده قانون اساسی جمهوری اسلامی وبی توجهی رسانه ها به این مسائل حاد و مهم، ضرورت پرداختن به این مسئله بیش از پیش احساس شد که حاصل این ضرورت گفت و گوی زیر است.

دراین گفت وگو دکتر صدرالاشرافی به مسأله حقوق اقوام وملیتها درایران، فدرالیسم، زبان ترکی، ریشه های جوک و . . . پرداخته اند. این گفت وگو را درزیر میخوانید. ل. مجتهدی

سوال: آقای دکتر صدرالاشرافی! شما ازهموطنان فارس گله دارید که درکنار مردم آذربایجان برای احقاق حقوقشان قرار ندارند. شخصا چه انتظاری از آنان دارید؟

ج: ـ جهت تحقق دمکراسی، بایستی با هر تبعیض (Discrimination) و آپارتایدی مبارزه کرد. این وظیفه گروهها، مردمان و بخش های محروم و تحت ستم و تبعیض (جنسی، اقتصادی و فرهنگی: یعنی دینی و زبانی) است که با سازمان یابی و اتحاد خود برای براندازی ستم های مزمن، صمیمانه کوشش کنند و با هم دست به اقدام بزنند. اما در این کوشش و فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، جهت براندازی سه آپارتاید (جنسی، دینی و زبانی) در ایران که مترادف استقرار دمکراسی واقعی در کشور ما است، مردان، نظیر شیعیان و فارسی زبانان بهره مند از مواهب آن خواهند بود.

نظیر مردان و شیعیان، فارسی زبانان نیز که تنها مدت هشتاد و دو سال است (از 1304=1925م) که از امتیاز ناروای انحصارطلبی برخوردار شده اند در مقابل، از دمکراسی و نیز از دوستی صمیمانه و عاری از دروغگویی و ریاکاری اکثریت فعلا محروم مردم ایران محروم گشته اند که شامل ترکان آذربایجانی، کردها، لرها و لک ها، عرب ها، قشقایی ها، لارستانی ها، بلوچ ها، ترکمن ها، مازندرانی ها و گیلک ها و … میشوند که جز لارستانی های نیم میلیون نفری، همگی از یک تا بیست و سه و نیم میلیون نفر را در برمی گیرد (نگاه کنید به http://www.ethnologue.com/show_country.asp?name=ir

زندان بان نظیر زندانی در زندان به سر می برد! اقدام برای براندازی تبعیض های ناروای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی: (دینی ـ زبانی) نه تنها یک ضرورت عقلانی و سیاسی، بلکه یک الزام وجدانی و انسانی هم هست. مردان بایستی در از بین رفتن تبعیض جنسی مزمن چند هزار ساله در کنار زنان باشند. شیعیان برای حفظ حرمت ارزشهای دینی که به آن معتقدند بایستی از تبعیض و ستم علیه مذاهب و ادیان دیگر بپرهیزند و فارسی زبانان نیز به وظیفه عقلانی و شرافت انسانی خود در براندازی این تبعیض عریان در کنار (اقوام، ملیتها یا ملتها و هر چه شما آنها را می نامید) باشند.

با توجه به عواقب ناگوار عقلانی و قابل پیش بینی این تبعیض زبانی، برای همزیستی خودخواسته ملیت های موجود در سرزمین ایران، و نتایج مصیبت بار آتی آن برای خود فارسی زبانان و زبان فارسی ، خود آنها بایستی در بسط دمکراسی (بی اما و اگر) و بدون احساس ” قیم بازی ” همراهِ مبارزان ملیت های محروم و فرهنگهای محکوم، و برای برافتادن این ملی گرایی قومی و استقرار ملی گرایی مدرن بکوشند، که در درجه اول به نفع خودشان است. دمکراسی استثنا برنمی دارد. اگر در مقابل این سیل هویت خواهی فرهنگهای محکوم دیر به خود بجنبند، نه “شاید و محتملاً ” که حتما دیر خواهد شد.

سرچشمه بتوان گرفتن به بیل/ چو پر گشت نتوان گذشتن به پیل/ این پاسخ را با جملۀ معروف “برشت” در مورد منکران تبعیض فرهنگی به پایان می رسانم و چون اهل سانسور نیستم از لحن تند آن عذر می خواهم: آن کس که حقیقت را نمی داند ابله است و آنکه آن را می داند و آن را دروغ می نامد ( یعنی انکارش می کند) تبهکار است.

س: فرق بین قوم و ملت چیست؟

ج: ـ این سئوال را در دو سطح می توان مطرح کرد و لذا دو جواب مختلف خواهد داشت: سطح علمی وسطح سیاسی.

الف ـ در سطح علمی:

به علت آنکه احتمالا جزو معدود کسانی هستم که در رشته کشاورزی تطبیقی در فرانسه تحصیل کرده ام و رساله ام نیز راجع به تحولات روستایی در ایران مثال همدان از آغاز تا 1982 بوده است، با ایران، از طریق زمین و روستاهایش که کلید فهم ایران سنتی بود آشنا شدم. روستاییان این سرزمین فرزندان ایلات وپدران شهرنشینان این سرزمین اند. برای تعریف قوم وملت از نظر علمی باید نخست ایل را فهمید. من جزوه کوچکی تحت عنوان ” کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان ” نوشته ام که در سایت tribun.com سوئد و bayqush.ca و kitab evi هست ونیز جداگانه درایران (انتشارات اندیشه نو) چاپ شده است ( البته با کمی سانسور!) به طور خلاصه:

1ــ ایلات: مردمانی هستند با همبستگی تباری ـ خونی وبا اساطیر خاص خود که فولکلور وزبان (وادبیات) شفاهی غنی دارند وعموماً به دور ازکتابت هستند.

تمام تاریخ ایران تاریخ مهاجرت و اسکان (روستانشین شدن) ایلات است و مرکز مبادلۀ دهات هم به شهرهای سنتی مبدل شده است. شاهنشاهان و پادشاهان ایران نیز یک تعریف بیشتر نداشتند و آن: خان نظامی ایل حاکم بود. با سه استثنا که دلیل قاعده است و نه نقیض آن : غزنوی، صفویه و پهلوی.

2ــ اقوام: مردمانی هستند که هویت تباری ایلی آنها به سبب اسکان ایل مادر، به تدریج فراموش شده و هویت سرزمینی جای آن را گرفته است.

درفرهنگ قومی، اسطوره و ادبیات شفاهی فولکلور ایلی، جای خود را به زبان فاخر ادبی وکتابت شده می دهد و دین که در واقع قانون گزاری در عصر سنت و در شهرها است، جای اساطیر ایلی را میگیرد.

نام استانها و ایالات و ولایات و مناطق قدیم (پیش از رضاشاه) همگی از نام ایلاتی است که در ییلاق قشلاق خود، نیمه ساکن و ساکن شده، ده نشین گشته و خان ایل درشهر مرکزی، نقش شاه محل را بازی میکرد وخان نظامی ایل حاکم هم شاهنشاه یا پادشاه کشور بود.

کسانی که هویت قومی می یابند به جای آن که مثل یک فرد ایلی، به تبار ایلی یا کاستی خود را ارجاع دهند به سرزمین (شهر یا ایالت/ استان) ارجاع داده که در آن، در دوران سنتی دین و زبان هم مشخص می شد و هویت فرهنگی افرادی که هویت قومی یافته اند را مشخص می کرد.

مثلا به جای آنکه بگوید من داریوش از ایل پارس، طایفه پازارگاد و عشیرۀ هخامنش هستم، می گوید: کرمانشاهی هستم (شیعه و کرد هم هستم) و سنندجی (سنی و کرد) می شود. تبریزی (ترک و شیعه) هست و شیرازی فارسی زبان و شیعه است و. . . درمورد پایتخت و شهرهای مهاجر پذیر (مذهبی و تجاری) فرد به ریشه اجدادی خود هم اشاره می کرد.

3ــ هویت ملی ومفهوم ملت: عمر واژه ملت، که نخستین بار در معنی مدرن آن به کار رفته است تقریبا 231 ساله است (از تالیف کتاب دوران ساز “ثروت ملل” آدام اسمیت) که همزمان بود با نوشته شدن اعلامیه استقلال آمریکا به وسیلۀ جفرسون و همکاران در 1776 که سیزده سال بعد با آغاز انقلاب کبیر فرانسه در 1789 به نوشته شدن حقوق بشر منجر شد. در اعلامیه استقلال آمریکا “ما ملت آمریکا ” به کار رفته است. و با توجه به این موضوع، من به سلیقه خود ملت را که لاجرم مدرن است چنین تعریف می کنم:”ملت گروه بزرگی از اجتماع انسانی است که افراد آن با آگاهی و در جو تفاهم و آزادیهای قانونی و برابری انسانی، با اراده زیست جمعی با هم، بر روی سرزمین معینی زندگی می کنند و دارای شرایط لازم ملت اند که عبارت است از: داشتن پایتخت معینی که تحت حاکمیت دولت مستقل خودی قرار دارد؛ دولتی که بنابه قوانین مصوبۀ نمایندگان آن ملت، به اداره و دفاع از آن سرزمین در برابر بیگانگان و حفظ منافع ملی افراد آن کشور موظف بوده و در عین حال، نمود ِفرد فرد مردمان آن سرزمین محسوب می شود.

ازاین رو به نظر می رسد تولد مفهوم ملت وملی (درنسبت به آن) با ظهور جامعه سرمایه داری صنعتی ودرنتیجه “انسان اقتصادی” Homo Economicus (در برابر انسان مؤمن و دین باور،یا متعلق به یک تبار اسطوره ای)، جامعه سیاسی و مدنی، و دولت مدرن، وابسته، همزمان و مترادف است.”

لذا به طور خلاصه شرایط لازم ملت بودن عبارتند از: پول، پرچم، و دولت مستقل داشتن که در پایتخت از مرزهایش با گمرک و نیروهای انتظامی و ارتش دفاع می کند و در سازمان ملل متحد برای دولت آن ملت یک کرسی با رأی برابر اعطا می شود، اما شرط کافی و ماهوی ملت شدن که یک روند و پروسه است طولانی است. ملت و جامعه مدنی مدرن از لحاظ محتوا به درجۀ رشد آزادیهای قانونی و برابری انسانی و حقوقی همه ی افراد یک کشور مربوط است. این آزادی های قانونی و برابری انسانی وحقوقی، به تدریج با رشد مردمان و گاه در تقابل با دولتها، نهادینه شده و امروزه با عنوان کلی “حقوق بشر” مشهور خاص و عام شده است و ناظر به: اصل برابری :

ـ برابری تباری ـ نژادی (در معنی رنگ پوست و فنوتیپ آن)

ـ برابری دینی ـ عقیدتی که از آن به سکولاریسم وشکل کامل آن لائیسیته می توان نام برد.

ـ برابری جنسی: زن با مرد در احراز مقامهای اجتماعی.

ـ برابری سیاسی وحقوقی شهروندان. و نیز اصل آزادی: وجدان، ادیان و عقاید سیاسی، زبانها و بیان است.

حاشیه نشینی و عدم برابری حقوقی بخشی از شهروندان به دلیل تبار و نژاد، رنگ پوست (آپارتاید افریقای جنوبی قبل از ماندلا) و نیز سبب دین (که از 1357 تاکنون در ایران شاهدش هستیم) و یا زبان (که از 1304 یعنی شاه شدن رضاخان پهلوی تا امروز) و بالاخره به سبب جنسیت (زن بودن) بیانگر آن است که ما با دولت و ملت مدرن سروکار نداریم بلکه اگر موضوع تبعیض و حاشیه نشینی مقوله نژاد (در معنی فنوتیپ آن یعنی رنگ پوست و قیافه ظاهری) و تبار و کاست مربوطه باشد (کاست آخوند در ایران و . . .) ما با “ایل ـ ملت” طرف هستیم. آنان که دعوای نژاد موهوم آریایی هیتلری هنوز برایشان کهنه نشده، مدعیان ایل ملت در ایران هستند. و اگر وسیله تبعیض، دین و زبان باشد چنان که هم اکنون در ایران وجود دارد، ما با “قوم ـ ملت” سر و کار داریم.

ملت مدرن با دو اصل آزادی وبرابری انسانی برای حفظ منافع ملی تعریف می شود اگر چنانچه گمرکات بین دو ملت برداشته شود و پولشان یکی گردد (منافع ملی یکی می شود) در آن صورت آن دو کشور از لحاظ ملت مدرن یکی می شوند (چنان که در اروپا شاهدیم) ومقوله های دیگری که به پیش ازظهور ملت مدرن تعلق داشتند (زبان، دین، آداب ورسوم، قیافه ظاهری و . . .) همگی درسر جای خود باقی می مانند ودردرون ملت اروپا متحول می شوند.

س: با این نگرش ما درایران هنوز به مرحله نهادینه شدن ملت مدرن نرسیده ایم ؟

ــ وقتی نابرابری جنسی و آپارتاید جنسی حاکم است نمی شود ملت مدرن بود.

ــ وقتی زبان مادری دوسوم اهالی کشور ازنظر آموزش ابتدایی درمدارس ممنوع است امکان ندارد که ملت مدرن ظهور کند.

ــ زمانی که “مذهب” “حقه”ی شیعه اثنی عشری، سیاسی شده یعنی “خمینیسم” حاکم بر روابط اجتماعی است، سخن گفتن از ملت مدرن بی معنی است.(”حقه” یعنی بقیه ناحق اند، همچنان که زبان رسمی یعنی بقیه غیررسمی هستند…)

به این نکته نیز اشاره کنم که تمدن سرمایه داری صنعتی ماهیت اقتصادی ـ سیاسی دارد لذا این تمدن با هیچ تمدن سنتی که ماهیت ایمانی ـ عقیدتی دارد نمی تواند گفت و گو داشته باشد. آنچه “رژه گارودی” تحت عنوان گفت و گوی تمدنها مطرح کرد و هنوز ریاست آن را در فرانسه به عهده دارد و“هانتینگتون” موضوع جنگ فرهنگها را پیش کشید، به نظر می رسد که چون این دو “تمدن” از یک جنس نیستند نمی توان آنها را جمع جبری کرد، ومثل جمع لیتر با متر کار به جایی نمی رسد.

اگر فرهنگهای دینی اصول تمدن سرمایه داری صنعتی را پذیرفتند در آن صورت انباشت سرمایه و انباشت سرمایه انسانی (مغزها) در آنجا باعث شکوفایی این تمدن می شود: از اروپای غربی و امریکای شمالی و استرالیا و زلاند نو گرفته تا ژاپن و کره جنوبی و تایوان برسد به سنگاپور ومالزی مسلمان و اسرائیل یهودی و … وگرنه در نبود آزادی بیان و زبان و ادیان و برابری انسانی شهروندان، سرمایه مالی وانسانی فرارمی کنند و جامعه به قوم ملت وحتی ورطه ایل ملت سقوط می کند ودچار توحش قوم ــ ملت وبدتر ازآن بربریت ایلی ــ ملت می شود چنان که در جمهوری اسلامی شاهدش هستیم.

ب ـ درسطح سیاسی

وقتی ژئوپلتیک منطقه وجهان تغییر کرده است (پایان کمونیسم شوروی) ما نمی توانیم به قول دهخدا با گفتن “انشالله گربه است” خود را به بی اعتنایی بزنیم.

وقتی هفت میلیون نفر از همزبانان و هم تباران من آذربایجانی، تبدیل به ملت ــ دولت جمهوری آذربایجان شده و درسازمان ملل متحد عضو گردیده و تمام شرایط ظاهری ملت را، مثل کشور و ملت ایران و سایر ممالک منطقه دارا می باشند، مگر می شود به مردمان پیشرفته آذربایجان قوم و تیره و… گفت.

وقتی جلال طالبانی (کرد عراقی)، رئیس جمهور کشور عراق شده است “قوم و تیره” نامیدن کردان مانند ترکان آذربایجانی، دشمن تراشی است زیرا اغلب گویندگان فارسی زبان متوجه نیستند که دارند به مخاطبشان اهانت می کنند.

ــ وقتی اعراب ساکن خوزستان که خود آنجا را “اهواز” می نامند، می بینند که 80 درصد ثروت کشور از سرزمین آنها در می آید و حتی مجلس “دکتر احمدی نژاد” بودجه 5/1 درصد را هم تصویب نمی کند و در آنسو، در دوبی، امارات، کویت و . . . می بینند همزبانان و هم تباران آنها در چه وضعی زندگی می کنند، انتظار دارید به خاطر لفظ “ایران، یا زبان فارسی و مذهب شیعه” به قول سعدی: بنشینند و صبر پیش گیرند!

ــ وقتی جمهوری ترکمنستان تشکیل شده و دولت کنونی مانند حکومت پهلوی زمینهای آنها را می گیرد وبا کوچ دادن زابلی ها به جنگ قومی دامن میزند واختلاف می اندازد تا حکومت پر از تبعیض و جنایت خود را چند روزی هم که شده جهت غارت منابع ملی ادامه دهد.

و

ــ وقتی دربلوچستان همانند کردستان هیچ صنعت و رفاهی وجود ندارد و علاوه بر ممنوعیت تحصیل به زبان مادری، جز با گلوله، رژیم هیچ جوابی به حل مسائل (ملی) (در رساله عملیه های خود) ندارد، شما هموطنان فارس چه راه حلی برای بلوچها پیشنهاد می کنید. انتظار دارید نبینند و نفهمند که از بلوچ های ساکن پاکستان فدرال نخست وزیر انتخاب میشود.

به راستی بایستی طرحی نو در اندازیم وگرنه زمین ما شکافته و تکه تکه خواهد شد. این پیش بینی را من آرزو نمی کنم، اما همبستگی ما (اقوام، ملیت ها یا ملل) محکوم در ایران، با ملت، ملیت یا قوم فارس بیش از همبستگی یک زن و مرد در موقع ازدواج عاشقانه (و نه سوداگرانه) شان نیست. همچنان که هر انسان خانواده دوست و عاقلی، با طلاق مخالفت می کند، اما طرفدار حق طلاق است، من نیز به عنوان یک فدرالیست طرفدار استقلال ملت یا ملیت یا اقوام محکوم در ایران نیستم، اما از حق استقلال طرفداری می کنم چنان که جهان متمدن طرفدار آن است. آنها خود را استقلال طلب می نامند که یک انتخاب سیاسی است و شما آنها را تجزیه طلب می نامید. کمی به حرف آنها گوش بدهید. تنها به قاضی (که آن هم خودمان هستیم) نرویم که راضی برمی گردیم، ولی گفت وگو جای خود را به پیشداوری مذهبی و سیاسی می دهد که به کلی دور از واقعیت است. “استقلال طلبان یا تجزبه طلبان”، عموما افراد شریف و با صداقتی هستند که دیگر از به خود آمدن رهبران و طرفداران و حامیان آپارتاید زبانی و انحصارطلبی آنها مأیوس وخسته شده اند ونمی خواهند صدای فارسی بشنوند و روی فارسی زبان را ببینند. باور کنید که آنها قربانیان ستم هشتاد و دوساله درایران هستند که هیچ مهر و صداقتی از طرف مقابل جز فحش و تهمت و تهدید و قهر ندیده و نشنیده اند.

لذا ازلحاظ سیاسی اگر به مردمان فرهنگ های محکوم قوم و همه را اقوام بگوئیم دشمن تراشی کرده ایم. اگرهم ملت به آنها بگوئیم باعث نفاق و تشدید دشمنی است. ما اعضای "کنگره ی ملیت های ایران فدرال" واژه ی " ملیت " را در مفهوم زیر ملت sous- nation به کار می بریم.

اما تاکید می کنم فارسها باید خود را تعریف کرده و بنابه اصل برابری شهروندان همان تعریف را به بقیه هم جاری بسازند. اگر ملت فارس هستند ما هم ملت ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و لر . . . هستیم. و اگر قوم و تیره و ملیت اند ما نیز همانیم. با نام ایران (که نام سرزمینی است و به یکسان به عنوان ملک مُشاع به همۀ ساکنان آن تعلق دارد) نمی شود اکثریت ساکنان را بی هویت کرد! آنها می گویند ما پاسپورت ایرانی داریم، اما ملتی به نام ایران وجود خارجی ندارد، بلکه به طور مشخص ترک و فارس و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و مازندرانی و گیلانی و … وجود دارد که ساکن سرزمینی بنام ایران هستند.

س: اهالی آذربایجان قوم اند یا ملت؟

ــ گمان میکنم تا حدی به این سئوال درجواب مفصل خود راجع به فرق قوم و ملت اشاره شد و اینجا تکرار میکنم :

ــ فارسهای ایران باید خود را تعریف کنند. هراسمی آنها داشته باشند ما هم همان هستیم. اگر قوم فارس اند ما هم قوم ترک و کرد و عرب و لر و بلوچ و ترکمن و … هستیم، اگر ملیت یا ملت اند ما نیز همانیم.

اما اگر مدعی شوند که ما تنها ملت ایران هستیم وهیچیک خود هویتی دیگری نداریم یا همگی مرجوع به نژادموهوم آریائی میباشیم، دراین صورت به آنها به چشم شیادان سیاسی نگاه میکنیم که بازگوکننده ی عقایدی هستند که امتحان جنایت و جهالت خود را به نام “نازیسم” نیم قرنی است داده و اینان هنوز در خواب احیاء آن، نه در کشور تک زبانی آلمان، که در کشور ایران هستند که جزو ده کشور کثیرالملله جهان در سازمان ملل متحد است.

س: چگونه می شود مسئله قومیت ها را به صورت مداوم مطرح کرد تا بالاخره به یک نتیجه رسید؟

ــ اول باید نتیجه را تعیین کرد و بعد مسئله را مطرح ساخت.

آیا می خواهیم پروژه ای برای همزیستی ساکنان کشور ایران تهیه کنیم که ناشی از ساخت و بافت واقعی و کنونی آن بوده و منطبق و جوابگوی نیازهای امروزی و واقعی آن باشد.

یا پروژه ای از پیش ساخته و “وحی شده ای” وجود دارد که مو هم لای درزش نمی رود و باید مردم را با زور با آن سازش داد. ایران کشوریست میان دو دریا، و محل مهاجرت و اسکان و عبور مردمان گوناگون از آغاز تاریخ (حدود 12 هزار سال پیش) تاکنون بوده است. در اینجا نه نژاد خالص که مورد ادعا است گیر می آید، نه ممکن است مثل گوشت چرخ کرده همه را یکسان سازی کرد (ما هم نمی گذاریم). اینجا زمانی سیستم شاهنشاهی یعنی حکومت فدرال سنتی داشته است که در برابر سیستم پادشاهی (حکومت متمرکز) و نیز “هر که شاهی”(ملوک الطوایفی) قرار می گیرد. از زمان سلجوقیان تا اوایل رضاشاه هم نامش “ممالک محروسه” است یعنی کشورهای حراست و حفظ شده در برابر تهاجم خارجی. مطرح کردن مسئله قومیت یا ملیت ها و یا ملتهای ساکن در کشور ایران، به معنی مطرح کردن راه حل های مطلوب و منطبق با ساخت و بافت ایران می باشد. پیشنهاد می کنم صفحه ای در شهروند به این امر اختصاص یابد و تاریخچه ایلات و اقوام مهاجر به فلات ایران را در آن با نقد و انتقاد مطرح سازند و اشتباه را مرجوع شمارند.

من سعی کردم به توصیه شمس تبریزی به مولانا دراین نوشتن عمل کنم. مولوی می گوید:

خوشتر آن باشد که سر دلبران، گفته آید درحدیث دیگران.

و شمس جواب میدهد: گفت بی پرده، برهنه بی عدول، فاش گو، رنجم مده، ای بولفضول.

س: تفاوت ترک، آذری و آذربایجانی چیست؟

ــ ترکی: زبانی است که بزرگترین شاخه زبانهای پیوندی یا پسوندی است. وپنجمین زبان دنیا ازنظرجمعیت است (بعد از چینی، انگلیسی، هندو و اسپانیایی) و به شاخه های شرقی (کاشغری و قرقیز) شمالی (کازاخ) (که غیر از قزاق است) میانی (ازبک و ترکمنی) و غربی (آذربایجانی و استانبولی ترکیه) از لحاظ جغرافیایی تقسیم می شود. از نظر زبان شناسی، ترکمنی با دو زبان ترکی آذربایجانی و ترکی ترکیه از یک گروه اند.

تاریخچه خود زبان ترکی بنابه اسناد چینی به امپراتور “مَته” پسر “تومان خان” در دویست سال قبل از میلاد می رسد که امپراتوری هون را بنیاد نهاد، و در نام جیحون و سیحون وهونگری (مجارستان) به یادگار مانده است.

ــ آذربایجان: نام مکان جغرافیایی است که از نام قومی به نام آتروپاد یعنی نگاهدارندگان آتش (آتشبان) گرفته شده و نام خود را نظیر سایر مناطق به سرزمین مورد سکونت خود داده است: مانند بلوچستان، خوزستان، لرستان، گیلان، طبرستان، دیلمان و . . . سابقه آتروپادها را در موقع آمدن اسکندر می دانند و به جای قوم (به فرد) منسوب می دارند، اما از الواح ایلامی تخت جمشید که به همت خانم هاید ماری کُخ استخراج و توسط آقای دکتر پرویز رجبی و ویراستاری آقای ناصر پورپیرار به فارسی درآمده، از وجود این قوم مطلع میشویم که درصفحه 63 از آنها به Athrovapati (اترواپاتی) یا آتش بان نام برده شده است. اما مولف به دلیل نامعلوم درصفحه 40 آنها را “آتش ریز” ودرهمان صفحه 63 “آتش بر” نوشته وتنها درصفحه 87 است که درمتن کتاب آنها را آتشبان می نامد.

لذا آذربایجان نام مکان جغرافیایی است که زمانی گوتی ها (2200 ق. م) وسپس مانناها (1100 ق. م) و اورارتوها (800 ق. م) و نیز آسوریها با تهاجمات خود همواره درآنجا وجود داشتند. تاریخ از زمان آمدن آتروپادها خبر ندارد، اما ازکتاب ماری کخ وجود آنها به نظرمن درزمان داریوش درآذربایجان وبه عنوان مامور مذهبی درسراسر امپراتوری محقق به نظرمیرسد.

هرکسی از آن به بعد با هر زبانی دراین سرزمین ساکن بوده خود را آذربایجانی محسوب داشته وامروزه ما، طبیعتاً اقوام پیوندی زبان گوتی، ماننا و اورارتو را هم متعلق به تاریخ آذربایجان محسوب میداریم، همچنان که تمام سلسله های قبل از ایلخانان مغول و حداکثر پیش از ساسانی را به نام امروزی کشورمان، پادشاهان ایران محسوب می داریم(ولی آنها خود را ایرانی نمی نامیدند و دیگران ــ رومی ، یونانی و عرب ــ نیز با نام ماد و پارس و کسری ــ معرب خسرو ــ کشور ما را مینامیدند). در حالی که تنها سلسله ای که خود را رسما پادشاه ایران نامیده ایلخانان (فرزندان هلاکو) هستند. نام “اران” و “ان ـ اران” (غیر اران) کتیبه های معدود ساسانی نیز حدود و ثغورش نامعلوم است، زیرا قلب آن ایران (تیسفون) در عراق فعلی قرار داشت که تحول یافته ی سلوکیه قدیم و عهد تمدنهای آسوری، بابلی، اکدی و سومری بود. “ایرانِ” شعرایی چون فردوسی و نظامی هم قابل گفت وگو نیست. خوزستان، مازندران، سیستان جزو ایرانِ فردوسی محسوب نمی شود!

همچنان که بلوچهای دراویدی که براهوئی ها یادگار آنها هستند ساکنان اصلی این کشورند ولی زبان اغلب آنها امروزه جزو زبانهای تحلیلی شده است. بر همین قیاس با مهاجرت ترکان سلجوقی و پیش از آن با مهاجرت و هجوم اقوام ترک خزر (که بعد در 740 میلادی به دین یهود گرویدند) آذربایجان ترک زبان شده ولی نام آن یادگار آن قوم ناپدید شده در تاریکی هزاره ها است. امروز آذربایجانی یعنی ترک زیرا که ساکنان غالب آن دیار ترک یعنی ترکی زبان هستند.

ـ آذری: آذر مخفف محذوف آذربایجان است و با یای نسبت به اهالی آن اطلاق می شود. در ترکیه هنوز هم (آذری ترکی و آذری تورکجه سی) یعنی ترک آذری و ترکی آذری می گویند و هیچ حساسیتی برنمی انگیزد. در فرهنگ محمد معین نیز برخلاف نوشته کسروی، آذری را به همان معنی بالا و به معنی ترکان آذربایجانی به کار برده است.

زنده یاد کسروی کتاب آذر یا زبان باستان آذربایگان را در 1304 یعنی زمان روی کار آمدن رضاشاه نوشته و چاپ کرد و در 1309 به قول خود، “آن دفتر را با افزودن یادداشتهای جدید به گونه ی دیگری انداخت” و به چاپ رسانید که فعلا این کتاب ایدئولوژیک، به کتاب مقدس و در عین حال به آلتِ توجیه فرهنگ کشی مبدل شده است. به نقد کوتاه آن در “بنیاد فرهنگ آذربایجان ایران” تورنتو پرداختم و در سایت www.bayqush.ca البته به ترکی آذربایجانی قابل شنیدن است.

نام آن کتاب نادرست، و نیز تالیف آن کاملاً جنبۀ سیاسی داشته است و سعی کرده که لباس “علمی” به آن بپوشاند:

ـ زبان باستانی آذربایجان، زبان گوتی، ماننا و اورارتو و آتروپادها است. “عصر باستان” با حمله اسکندر تمام میشود. زبان مورد ادعای کسروی یادگار دورۀ عصر میانه (اشکانی) است.

ـ جنبۀ سیاسی داشتن آن از آنجا پیدا است که کسروی در 1301 مقالاتی به عربی در مورد ترکی آذربایجانی در مجلۀ العرفان به عربی می نویسد و در آن صراحتاً می گوید: اکثریت جمعیت ایران را ترکها تشکیل داده و آنها از آسیای مرکزی با خانواده خود به آذربایجان مهاجرت کرده با اهالی قاطی شده و بر آنها به علت کثرت غلبه یافتند و مدعی می شود که “ترک زبانان ایران فرزندان ترکهایی هستند که در زمانهای باستانی از ترکستان جهت پیدا کردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت کرده اند و فاتحین ایران گشته اند و در سراسر آن پخش شده اند و هر جا که اراضی وسیعی بود ساکن شده اند و در طول زمان با اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج کرده اند. عادت، لباس و مذهب آنها را قبول کرده اند. اگرچه زبان ترکی را حفظ کرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان ترکی صحبت می کنند.”

بالاخره کسروی که هم فارسی و هم عربی و هم ترکی را از لحاظ گرامری و صرف و نحو، نیک می دانست به مقایسۀ مختصر این سه زبان پرداخته و در هشت مورد برتری گرامری و غنای لغوی ترکی را بر فارسی و حتی عربی متذکر می شود: (آن زمان بی خبر از محاکمه اللغتین امیرعلیشیر نوائی بوده است).

مقالۀ العرفان ـ در سال 1922 (1301) هـ.. ش نوشته شده و توسط پروفسور “اوان ــ زگال” به انگلیسی و به همت پرفسور محمدعلی شهابی شجاعی به فارسی ترجمه شده و با مقدمۀ آقای رضا همراز منتشر شده است. پس از نوشتن آن، و در واقع کسروی بعد از روی کار آمدن رضاشاه، و رواج آریایی نژادی و فارسی گرایی، او می خواست در این کتاب ثابت کند که: اصل و نژاد مردم آذربایجان هر چند اندکی مخلوط شده، اما زبان اصلی آنها آذری بوده و بایستی ترکی را رها ساخته و با توجه به اصل آریایی زبانی (آذری) خود، برای حفظ وحدت ایران، همه فارسی زبان شوند. او این عقیدۀ فاشیستی را در دفاعیات خود از “سرپاس مختاری” و “پزشک احمدی” (که در پرچم روزانه و هفتگی 1322ـ1321) چاپ شده و در 2004 ـ 1383 انتشارات خاوران تجدید چاپش نموده آشکارا بیان می کند. (صفحه 81):

“این آرزوی ایرانیانست، آرزوی همگی ماست. ما این را به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همۀ زبانها را جز فارسی از میان خواهیم برداشت. من که در اینجا ایستاده ام زبان مادرزادی من ترکی بوده، ولی همه می دانند که چه کوشش هایی به کار می برم که آن زبان از ایران برافتد. ترکی برافتد، عربی برافتد، آسوری برافتد، ارمنی برافتد، کردی برافتد. ارمنیان اگر از مایند (یعنی آریایی هستند) باید با زبان ما درس خوانند و سخن گویند.”

آیا انتظار دارید نام “آذری” و “زبان آذری” که یادآور توجیه سرکوب هشتاد و دو ساله است حساسیت برنیانگیزد. درست به این دلیل است که واژۀ ” آذری ” کسروی حساسیت همۀ ترکان آذربایجانی را برمی انگیزد. او علاوه بر آنکه آگاهانه ” تجاهل العارف ” کرده (زیرا مطالب العرفان سه سال قبل از کتاب آذری او نوشته شده است)، در ضمن گفتنی است که دشمنی آشکار او با زبانهای مادری غیرفارس، در واقع ریشه در تعریف نادرست او از ملت داشت. او گمان می برد که ملت مدرن را زبان و تاریخ و نژاد پدید می آورد.

(سرنوشت ایران چه خواهد بود، صفحات 59 و 87) تصحیح همین قلم. مدعی است که “ما امروزه بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده، زبان ایشان را می شناسیم” (کتاب آذری کسروی، صفحه 39) و تالیف کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” به این خاطر است که نشان دهد، این مورد استثناء است و تغییر زبان دلیل تغییر نژاد نیست: (اصطلاح ترک زبان شده ایم نه ترک نژاد)!

ازنظر " معنا شناسی" کتاب پا درهواست، ودربرابر یک نقد منطقی نمی تواند از خود دفاع کند. من از کوششهای بی ثمر در تعریف ملت مدرن از زبان و تاریخ و نژاد و … بی اختیار به یاد جملۀ ” اتوهان” فیزیکدان آلمانی می افتم که گفت: “ماوراالطبیعه چون جستجوی گربۀ سیاهی است در اتاقی تاریک که درآن اصلاً گربه ای وجود ندارد.” اساسا ملت مدرن ربطی به این مقولات ندارد.

علاوه بر آن سخنرانی در www.bayqush.ca درمورد ارزش علمی کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” کسروی میتوان به نوشتۀ ارزنده و تحقیقی دکتر فرهاد قابوسی (اخبار روز، آوریل 2007) تحت عنوان ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان رجوع کرد.

مردم آذربایجان در شورش اول خرداد سال گذشته با شعار هویت طلبانه ی “هارای هارای من تورکم” و نیز با شعار مترقی “اوز دیلینده هر کسه/ گرک السون مدرسه”، “اوز دیلینده مدرسه/ گرک السون هر کسه” (در زبان مادری خود مدرسه/ باید باشد برای هر کس) و تورک دیلی رسمی السون: زبان ترکی باید رسمی شود (ممنوع نباشد) و … در واقع جواب کسروی و مریدان و پیروان امروزی او را یکجا دادند. اما به قول مولانا: چشم باز و گوش باز و این عما، حیرتم درچشم بندی خدا.

س: به نظر شما چرا رسانه ها به مسئله خرداد گذشته و زندانیان فعال آذربایجانی نمیپردازند؟

ــ فلاسفه قدیم میگفتند:”عدم وجدان دلیل عدم وجود نیست”. سکوت رسانه ها، واقعیت را که درحال جوشیدن و بالا آمدن است نخواهد کُشت. آذربایجانیهای بدبین ومأیوس از فارسی زبانان و رسانه های فارسی زبان، معتقدند که آنها سیاست تحقیر، نادیده گرفتن وانکار و گاه اهانت را از دورۀ پهلوی به ارث برده اند. آنها هم گاه همگی فارس های افراطی را “خسته به معنی مریض روانی” تلقی میکنند. اما به نظر من ازیکسو مسئله به قصور آذربایجانیها در تأسیس مطبوعات وارتباطشان با مطبوعات فارسی زبان مربوط است، وازسوی دیگر به نبودن گفت وگوی عاری ازپیشداوری ارتباط دارد. ما به تهمت زدن، انگ زدن و زودرنجی معتاد شده ایم. طاقت تحمل منطق مخالف را نداریم که یکی ازتعریفهای دمکراسی وفرد دمکرات است.

درضمن برای “گشودن گره ازجبین” به قول حافظ باید بگویم : لطفا بروید از مطبوعات و رسانه ها بپرسید که چرا سکوت کرده اند؟!

شما خواستار فدرالیسم هستید وآذربایجان به عنوان بخشی از ایران برای شما مطرح است وبه طور مشخص با تجزیه طلبی مخالفید. درست است؟

ــ من طرفدارفدرالیسم آنهم ازنوع جمهوری اش هستم. طبیعتا آذربایجان نیز با ارادۀ خودخواسته مردم آن نظیر دیگر ملت ها، ملیتها، اقوام وبه قول بعضی "تیره ها"! میتواند جزئی ازایران فدرال آینده باشد. ایران دوستی من ازایرانی دوستی من سرچشمه میگیرد ایرانیان واقعی آنچنانکه هستند وخودرامیشناسانندونه آنچنانکه "قیم"ها و"ولی"های داخلی وخارجی مدعی شان میباشند.

فدرالیسم برای من وسیله و راهی است برای دمکراسی. فدرالیسم برای من نه به شکل حکومت (جمهوری وسلطنت) مربوط است و نه به محتوای حکومت(دمکراسی، دیکتاتوری وتوتالیتاریسم) ارتباط دارد، زیرا ما هم جمهوری وسلطنت فدرال داریم (سوئیس، بلژیک وکانادا) وهم فدرال توتالیتر (چین وشوروی سابق) وفدرال دیکتاتوری (روسیه کنونی وپاکستان) و فدرال دمکرات (هند، کانادا، آلمان، آمریکا و …) داریم. فدرالیسم درواقع نه شکل ونه محتوای حکومت است، بلکه نوعی سازماندهی غیرمتمرکزاجتماعی است برای تقسیم قدرت، بخاطر بقاء دمکراسی یارسیدن به آن باحفظ خودخواسته یکپارچگی.

درکشوری مثل ایران که موزائیکی ازاقوام وملل بوده و هست، مسلماً از تمرکز به دمکراسی نمیشود رسید. فدرالیسم نیز الزاماً به دمکراسی میتواند نرسد. بسته به رهبران و وجود افراد دمکرات در رهبری سیاسی جامعه است. من “قیم”و حتی “وکیل” آذربایجانیها نیستم هرچند بسیاری به من اعتماد دارند. ما در “کنگره ملیتهای ایران فدرال” جمع شده ایم تا با تمرین دمکراسی بتوانیم “ایرانی فدرال” به وجود آوریم. البته به عنوان یک فرد، من بقاء ایران آزاد و دمکرات و فدرال را بر تجزیه آن صراحتاً ترجیح میدهم. دود آن به چشم ما (همه تیره ها، اقوام، ملیتها و ملل ایران) خواهد رفت و گرمایش نصیب دیگران خواهد شد. به علاوه عصر ناسیونالیسم های آغاز قرن بیستم گذشته و روند جهانی شدن سرمایه مرزها را بی رنگ ساخته است. فدرالیسم ایران میتواند پایه ایجاد کنفدراسیون منطقه باشد که یادآور ممالک محروسۀ سلجوقی و شاهنشاهی هخامنشی در شکل جمهوری و مدرن آن است.

درمورد سئوالتان که "با تجزیه طلبی مخالفید؟" این سئوال بوی انکیزیسیون وتفتیش عقاید میدهد! من بعنوان فرد دمکرات و فدرالیست منافع مردم آذربایجان را درماندن با دیگر ملتها یا ملیتها و اقوام درچهارچوب کشور ایران میدانم، اما همچنانکه به عنوان یک فرد جمهوریخواه، گرایش سلطنت طلبی را یک انتخاب سیاسی میدانم با آنکه جزو آنها نبودم و نیستم، اما از آزادی عقیده ی سلطنت طلبان در جمهوری ایران آینده حتما دفاع خواهم کرد. به همین قیاس به عنوان فردی معتقد به دمکراسی، گرایش “استقلال طلبی” به قول خودشان، و “تجزیه طلبی” به قول مخالفانشان را نیز، یک “انتخاب سیاسی” میدانم، که باید آزادی داشته باشند. همچنانکه طرفدار طلاق نیستم، اما طرفدار حق طلاقم . دراین مورد نیز از حق انتخاب سیاسی سلطنت طلبان و استقلال خواهان دفاع میکنم.

اگر تجزیه طلبی درمعنی "تکفیرآمیزش" به کار رود و مترادف "مرتد" و "باغی" و "واجب القتل" باشد، گوینده آن برای من با ری شهری وآذری قمی و خلخالی وگیلانی فرقی ندارد. برخورد با روحیه مذهبی (سیاه و سفید و اهریمنی و اهورائی) درامر سیاسی خطای استراتژیک ونابخشودنی میدانم. من همواره جمله بیادماندنی ولتر راجهت تحقق دمکراسی سرلوحه خود کرده ام: حاضرم به خاطر آنکه دشمن من برعلیه من بتواند عقایدش را آزادانه بیان کند کشته شوم. من با افراد ضددمکرات مخالفم و بس.

س: لطفا درمورد جوکهای رایج بین مردم ایران وریشه این جوک سازیها توضیح دهید.

ــ "آرتور کریستین سن" دانمارکی که کتاب "ساسانیان"، و"ظهورمزدک وسلطنت قباد" را نوشته وکتاب گاتهای زرتشت نیز که در موزه سلطنتی کپنهاگ تحت شمارهK7 نگهداری میشود به همت او وهمکاران معرفی شده است(کتابت شده در 1323 میلادی یعنی 684 سال پیش است) ، درسال 1921 م (1300 هـ . ش) به جمع آوری جوکهای کشورما ایران پرداخته و نشان داده است که آن زمان اکثر آنها (درجنبه های ناموسی، فهم و شعور و …) نثار مازندرانیها (طبری ها) میشده است. وقتی رضا شاه به سلطنت رسید چون اهل مازندران بود، این جوکها با برنامه دولتی و از روی آگاهی به مراکزی که محل مقاومت بودند و یا به هر دلیل رضاشاه از آنها خوشش نمی آمد فرافکنی گردیدند:

ــ جوکهای ناموسی نثار گیلان شد که در ضمن بعضی نیز به کودنی و … آنها دلالت میکند! حال آنکه گیلان نظیر آذربایجان جزو استانهای پیشرو ایران بوده و روابط ساده و طبیعی زن و مرد، و آزادی نسبی زنان نیز، که تعصب کور مذهبی و سنتی، مفهوم دیگری از آن به دست میدهد، خود دلیل پیشرفته بودن فرهنگ آنهااست. آذربایجان نیز با مرکزیت تبریز به دلیل نبود هواپیما و عبور تمدن اروپا از آنجا به داخل ایران، شهر “اولین ها”(که نام کتابی ست) لقب گرفته است: اولین واکسیناسیون، مدرسه، چاپ و …

لرستان نیز که جزومراکزشورش محسوب می شد نظیرآذربایجان وگیلان ازاهانتهای قومی (با نام جوک) بی نصیب نماند. عین همین تحقیر البته به صورت بیمارگونه برضد عرب (با فحش واهانت: تازی به معنی سگ) درفرهنگ آن دوره موج میزند.

این جوکها جز افزایش کینه های قومی اثری ندارد. جوکهای قومی نشانه روحی بیمار است که از آزار وتحقیر دیگران (که آنها را نمیشناسد) لذت می برد، وبه طور ضمنی گوینده مدعی است که “خود تافته جدا بافته ای است”. حال آنکه به قول فروید آنچه را که میخواهید پنهان کنید انگشتان شما دربارۀ آن حرف میزنند (تحقیر دیگران ازحقارت گوینده اش سخن میگوید).

زمانی آذربایجانیها هم دست به عمل متقابل میزدند، اما با مخالفت فرهیختگانی، این امر رهاشد. جوک گویی به "تجزیه طلبی" دامن میزند وهرنوع رابطه عاطفی و مهر انسانی را میسوزاند و خاکسترش را هم به باد حماقت میدهد. مسئله به یک ورزش ملی مبدل شده و به قول شاعر به “تماشا کشیده است”! در بعضی محافل برای تعارف هم شده، چند اهانت نیز بیماران ما به خود نثار میکنند تا پس ازآن عقده گشائی نمایند. "سندروم قادسیه" وهزار سال حکومت ترکان، رهایشان نمیکند، تحقیر دیگران به حقارت و تحقیر خود نیز کشیده است.

جواب حریفان نه تنها خاموشی نیست، بلکه برنامه ریزی برای زدودن حماقت هم باید وجود داشته باشد و فعلا “کنگره ملیت های ایران فدرال” از یکسو و استقلال طلبان (به قول مخالفان تجزیه طلبان) در مقابله با منفرد شدن جوک گویان فارس زبان به همین امر مشغولند. ترس آنست که روزی برسد که این کینه ها مقدس شوند و در آن روز، این عزیزان بایستی جلو آئینه به خود جوک گفته و بخندند! صمیمانه آرزو میکنم چنین روزی را نبینم.

با احترام به دیگران است که حرمتی برای فارسها و زبان فارسی میتواند باقی بماند! مقدم داشتن انسانیت بر ملیت باعث میشود که این بیماری شفا یابد و تفریحات سالم را جانشین آزار دیگران جهت خنده بیمارگونه خود بسازیم.

آقای دکتر با تشکر ازوقتی که دراختیار ما گذاشتید. کلام آخر؟

ــ سخنم را با کلامی از منتسکیو مؤلف روح القوانین وطراح اصل تفکیک قوا برای بقاء دمکراسی به اتمام میرسانم و از مدیران وخوانندگان هفته نامه شهروند گرامی تشکر میکنم:

“اگر چیزی را به نفع ملتم بدانم که موجب زوال ملت دیگری شود آن را به شهریارم پیشنهاد نمیکنم زیرا من قبل از اینکه یک فرانسوی باشم یک انسانم، یا (بهتر بگویم) من ضرورتاً یک انسانم وفقط برحسب تصادف یک فرانسوی میباشم.”2

-----------------------------

*- زندگینامه دکتر ضیاء صدرالاشرافی اززبان خودش: متولد سال 1324، تعلیم وپرورش یافته وتحصیل کرده درشهر تبریزم، شهری که روحیه ای عمیق، جدی، حقیقت طلب وگاهی افراطی اش، نتیجۀ قرارگرفتن درتقاطع دو جادۀ ابریشم بوده و هنوز بزرگترین بازار خاورمیانه را دراختیار دارد، ضمن آنکه از زمان”وهسودان” (قرن چهارم هجری) معاصر سلطان محمود تا انقراض قاجاریه ( 1925م. = هـ. ش 1304) پایتخت یا ولیعهد نشین ومرکز حکومت وسیاست بوده است.

نه افتخار بلکه شانسی است که انسان درمحل، خانواده وزمانی متولد شود که هم امکان دسترسی داشته باشد به افرادی که هر یک گنجینه ای از دانش و بینش و ادب زمان خود بودند وهم شهر وامکانات زمان، پرورش استعدادش را ممکن سازد (البته تنها درزبان فارسی).

بعد از اخذ دیپلم طبیعی(1344) درتبریز ازدانشکده کشاورزی کرج (دانشگاه تهران) فارغ التحصیل شده(1348) و در دانشگاه تازه تاسیس بوعلی سینای همدان استخدامم کردند وهمچون عضو هیأت علمی آن دانشگاه درسال 1355(1976 میلادی) جهت ادامۀ تحصیل به فرانسه آمده، در مونت پلیه از دانشگاه پل والری فوق لیسانس “فضای روستا ـ جغرافیای کشاورزی” گرفتم (1977میلادی)، بعد درانستیتوی ملی کشاورزی INA پاریس فوق لیسانس دوم را اخذ (1978) وتز دکترای خود را تحت نظر پروفسور مارسل مازوایه ازدانشگاه سوربن گرفتم(1982).

رئیس بعد از انقلاب دانشگاه، یکجانبه تعهد تدریس ما را به دانشگاه، فقط جهت ندادن یکسال حقوق مان درفرانسه لغو کرد! ـ موضوع " تِز" من "تحولات روستایی درایران ـ مثال همدان" است وچون روستائیان همدان آموزگاران من بودند، تِز ورسالۀ خود را به روستاییان ایران مخصوصا همدان تقدیم کرده ام، که "بررسی تحولات ایل به ده و ده به شهر" تمام اقوامی است که از سرآغاز تاریخ به این کشور آمده و روستا نشین وشهرنشین گشته و در صورت فراهم بودن اسباب بزرگی به تاسیس دولت محلی یا امپراتوری نائل آمده اند (از ایلامی ها تا هخامنشیان و برسد به سلجوقیان و . . .)

واما درمورد زندگی شخصی، متأهل هستم وهمسرم خانم الماس، دکترای سلول شناسی گیاهی ازدانشگاه ماری کوری ــ پی یرکوری پاریس دارد وما درحالی که مقیم فرانسه بودیم برای تحصیل دو فرزندمان دردانشگاه انگلیسی زبان دوسال پیش به کانادا آمدیم ودرتورنتو ساکن شدیم.

ازنوشته های دیگر من: ـ کثرت قومی وهویت ملی ایرانیان درتریبون شماره 2 تا 6 چاپ سوئد است که جداگانه درایران هم ازطرف انتشارات اندیشه نو وبه همت دوستی که آشنای ناشناس بود چاپ گردید.

ـ “خط و تغییر خط درسرزمین ایران وزبان مشترک وزبانهای مادری” ازشماره 186ـ172 روزگار نو درپاریس

ـ روحانیت با جامه و لباسی ثابت و جامعه و ادیانی متغیر ـ روزگار نو، شماره مسلسل 229

ـ به شهادت تاریخ هیچ قوم و ملتی "تافته جدا بافته نیست" ـ روزگار نو.

ـ افتخار نژادی و افتخار انسانی . . . ، ـ و اخیرا درباره مسائل ایران در سایت های مختلف1

----------------------------------------------------------

پانویس: www.achiq.org ، www.iranglobal.info ، www.bayqush.ca

2ـ تالیف فرانکلین لو ـ فان ـ باومر، “جریانهای اصلی اندیشه غربی”، جلد دوم، ترجمه استادانۀ کامبیز گوتن، 1385، انتشارات حکمت، صفحه 16 -----------------------------------------

*- متن مصاحبه ازسایت "ارکینلیک اُرگ" برگرفته شد. وجهت جلب توجه خوانندگان تغییرات جزئی درشکل ارائه صورت گرفت.

هیچ نظری موجود نیست: