۱۳۹۷ آذر ۲۵, یکشنبه

توسل به هیولای «تجزیه طلبی» برای نجات استبداد

*-این مقاله با عنوان آیا تجزیه ایران واقعی است؟- دردوبخش نشر گردیده است.
درایران از زمانیکه شوونیسمی به عنوان ایدولوژی دولت کودتایی برامده از انقلاب مشروطه بر بنیان یک «نژاد» ، یک زبان و فرهنگ، یک مذهب ودین برقرارگردید، حقوق ملی وحق مشارکت در قدرت برای بیش از هفتاد درصد از جمعیت ایران نیز ازیک موضوع صرفا حقوقی به بحرانی امنیتی و اتنیکی، سیاسی وفرهنگی تبدیل گردید.حکام جدید دیگر عنوان «ملت» را تنها ازان قوم خود دانسته و انرا برای اکثریت جمعیت ایران به مقامی دست نیافتنی مبدل وانها را تا حد «اقوام مهاجر»، و«مرزنشینان وعشایر» و«خورده فرهنگهای بیگانه» تنزل داده اند!
این ناسیونالیستهای افراطی بدون ملت جهت پیشبرد شوونیزم قومی خود از یک سو، با نگرشی مستعمراتی به مناطق زیست ملی و تاریخی مردمان پیرامون، این مناطق را بصورت «مستعمرات داخلی» ایران دراوردند که تنها کاربرد انها برای حکومت مرکزی غارت و غصب و چپاول منابع طبیعی انها می بود. از سوی دیگر، این نمایندگان اقلیت به قدرت خزیده با پارادوکسی اشکار از مردمان سلب قدرت و هویت کرده خود هیولایی ساختند که گویا دائما درهمدستی با بیگانگان و دشمنان «ایران زمین» انها جهت تجزیه و فروپاشی ان دائما توطعه ها می چینند وطرحها میریزند. هرچند که خود دولتهای مرکزی وقت در مقاطعی از تاریخ ایران، خواستهای هویت طلبانه این قربانیان نژاد پرستی خود را با مدد گیری از همان بیگانگان مورد نظر خویش به خاک و خون کشیدند!
رسمیت یافتن تنها یک زبان ویک مذهب و تلاش بی وقفه دولت های وقت درنمایندگی منافع ملی تنها اقلیتی از مردم ایران، باور به تک هویتی بودن کشور را درملت فارس نیز بتدریج به امری بدیهی مبدل ساخته است. از اینرو، هویت طلبی و خواست معطوف به مشارکت در قدرت از سوی ملتها و اقوام تحت ستم در افکار عمومی ملت قالب نیز مساله غیر عادی و «زیاده خواهی قومی» و محدودیت حقوق ملی خود این ملت تلقی شده و انرا عامل ناامنی و تهدیدی بالقوه جهت فروپاشی و تجزیه ایران تعبیر میکند!
با اتکا به همین روانشناسی عمومی در میان ملت فارس است که هر قدرت مشروعیت باخته و قرار گرفته درپرتگاه سقوط، جهت نجات و بقای خود، موجودیت مملکت را به بقای خویش همانند دیرک خیمه ایرانی وابسته دانسته وازبیداری هیولای خفته خیالی وخود افریده «تجزیه طلبی» درصورت خلع قدرت ازخود هشدارها به خلایق میدهند وهراسها درجامعه می افکنند!
قرابت موضع اپوزیسیون ایرانی – فارسی با استبداد حاکم!
این بار متاسفانه حکومت در حال فروپاشی اسلامی در دخیل بستن به تئوری نخ نما شده «تجزیه و سوریه ای شدن ایران» جهت بقای خود تنها نبوده و اپوزیسیون منتسب به ملت فارس نیز با نکبت اسلامی در توسل به این تئوری توطعه، همراه و همگام شده است.
اپوزیسیونی که جمعیت سی درصدی ملت خودی را هم قد تمامی ایران پنداشته و با احساس قیمومیت بر تمامی ملل و اقوام در کشور با اغشتگی ذهنی و فرهنگی خود به شوونیزم نهادینه شده طی یک سده درایران، از هم اکنون سعی درارعاب ومنکوب سازی با اتهام «تجزیه طلبی» جهت ممانعت از سربراوردن خواستهای هویت طلبانه سرکوب شده ملتهای تحت ستم در فردای سرنگونی رژیم اسلامی را دارد!
بنابراین امروزه از یکسو، حاکمیت اسلامی مخالفت مردم با تداوم حاکمیت خود را به «توطعه منطقه ایی برای فروپاشی امنیت ایران» نسبت داده و برای بقای خود انها را از «خطر تجزیه و فروپاشی کشور» می هراساند. از سوی دیگر نیز اپوزیسیون فارسی- ایرانی هرچند از «ناتوانی رژیم اسلامی در اداره کشور و لزوم گذار ازان» سخن میگوید، اما باز به مردم فارس از»خطر تجزیه و فروپاسی ایران» در صورت خلاء ناشی از سرنگونی حکومت مرکزی استبدادی موجود هشدار داده و انها را در اتحاد با پیرامون علیه رژیم دینی دچار تردید میسازد. همانگونه که خود این نیروهای منتسب به ملت فارس عملا در خارج از کشور نیز مدت هاست که صف خود را از نیروها و احزاب ملی – دموکراتیک ملتهای تحت ستم جدا ساخته و نه نظرات انها در مورد سرنوشت ایران را در رسانه های خود انعکاس میدهند و نه در صدد اتحاد و همگرایی با انها برمی ایند!
البته استدلال این دوستان در «تجزیه طلب» خواندن نیروها و احزاب ملی گرانه بر اساس ادله ایی محکمه پسند و یا با استناد به دکترین یا برنامه مدون این نیروها، بلکه تحت تاثیرهمان هیولای ساختگی «تجزیه طلبی» حکومت مرکزی جهت بقای استبدادی خود میباشد. این سیاست در عرصه مساله ملی تاکنون به چیزی جز تعمیق شکاف پیرامون با مرکز و ایجاد هراس در ملت خودی از دیگر ملتها و اقوام وبه گسست مابین انها نیانجامیده وکمکی نااگاهانه به مستبدین جهت حفظ ایران بصورت اطراق گاهه طبیعی استبداد تا به امروز بوده است!
سخنی با دوستان اپوزیسیون فارسی – ایرانی
همانگونه که طی سده گذشته با ارعاب و حتی با خونین ترین سرکوبی ها نیز هیچ دولتی در ایران نتوانسته گریبان خود را از حل مساله ملی در ایران برهاند، با سقوط این رژیم نیز حاکمیت جدید گریزی از جوابگویی به حل دموکراتیک مساله ملی را نخواهد داشت. دوستان اپوزیسیون فارسی– ایرانی ما باید به این امر واقعی و تاریخی واقف گردند که یکی انگاشتن وحدت ملی با «ایجاد حکومت مقتدر مرکزی» و معادل شمردن فدرالیزم با جدایی و تجزیه و توسل به تئوری های نژادی و ملت پرستانه روشی برای یکپارچه سازی و ایجاد ملتی واحد و نوین درمملکتی نظیر ایران که مجموع اقلیتهای ملی دران اکثریت جامعه را تشکیل میدهند، نبوده و نخواهد بود.
اصولا درک نادرست تمرکزگرایان ازمساله ملی، پلورالیزم وفدرالیزم درسراغازسده گذشته نه تنها بخشی جدایی ناپذیر ازرویارویی گسترده انها با مدرنیت وبا حقوق ملی دیگر همبودهای انسانی درایران بوده، بلکه امروزه نیز این درک درتضاد مستقیم با دوکیفیت اساسی والزامی که جهان معاصر با ان معنا یافته است قراردارد.
اول، همزیستی و تعامل با دیگر ملل چه درسطح جهانی ومنطقه ایی وچه در داخل کشورهای کثیرالمله.
دوم، ضرورت تکامل عمومی تکنولوژی وعلم جهت تداوم بقای تمدنهای انسانی است که درصورت پابرجایی تبعیض در عرصه های گوناگون وبا محروم ساختن اکثریت جامعه تحت عنوان «ملتهای تحت ستم» از ان و رشد ناموزون در درون کشورهای کثیر المله، نمی توان به این ضرورت والزامات حیاتی دوران معاصر درمقیاس سراسری و واحد جامه عمل پوشانید وخود را ازجهان سومی بودن رهانید!
دوستان «اپوزیسیون» باید دریابند که ملتها و اقوام به حاشیه رانده شده از قدرت و خلع هویت شده ایران، هیچگاه خواهان جدایی از کشوری که تنها با یک درصد از جمعیت جهان، به تنهایی هشت درصد از منابع طبیعی دنیا را دارا بوده و هزاران سال با همه مصایب و تلخی ها درکنار یکدیگر زیسته اند خواستار جدایی و طلاق نیستند. انچه که ایرانیان را دراینده به یکدیگر پیوند خواهد داد نه پابرجایی تبعیض و ستم ملی، تمرکز وتمامیت خواهی و قیمومیت اقلیتی براکثریت جامعه، بلکه برابری درتمامی عرصه ها وباور جدی به اصول دموکراتیک و حقوق یکدیگر با تقویت جامعه مدنی، گسترانیدن عدالت اجتماعی وملی وتقویت حس» ملت- بودگی» دراحاد جامعه است!
------
   آیا تجزیه ایران واقعی است؟-2
نگاهی به تاریخ کشورسازیها درخاورمیانه و تحلیل منطقی از روند رویدادهای جهانی، تماما دلالت بر ان دارند که جهت تغییر جغرافیای سیاسی یک کشور، فراهم آمدن سه شرط اساسی که لازم و ملزوم یکدیگرند، ضرورت دارد. یعنی تنها خواست یک ملت و یا اراده یک گروه سیاسی جهت جدایی یا پیوستن به کشوری دیگر کافی نبوده بلکه شرایط داخلی، منطقه ایی و جهانی تعیین کننده چنین امری هستند.
1-  شرایط داخلی:
این شرایط خود ازدوبخش عبارت میگردد که بخش1 آن مربوط به امادگی وظرفیت الیت حاکم وغیرحاکم جهت پذیرش مسالمت امیز خواست جدایی یک بخش ازکشور وایجاد دولت- ملت جدید درجوار سرزمین خود میگردد. نمونه معاصر ان نیز جمهوری چک میباشد که مردم و دولت وقت ان بصورتی کاملا متمدنانه باپرهیز ازخشونت وخونریزی و برای پایه ریزی روابطی صلح امیز با همسایه جدید خود وبا احترام به آرای مردم اسلواکی به جدایی ان از «چکسلواکی» که دربحبوحه جنگ جهانی دوم به ضرب ارتش سرخ شوروی تشکیل شده بود، است.
مورد دیگر درمقیاسی نه چندان قابل مقایسه با نمونه چک ها، شوروی است که در آستانه فروپاشی ان الیت حاکم و غیر حاکم بر روسیه جدایی جمهوری های چهارده گانه شوروی از روسیه را پذیرفتند. در حالیکه در ان دوره هم ارتش سرخ و هم سازمان امنیت مخوف ان امپراطوری جهت سرکوبی تمام عیار خواست هویت طلبانه جمهوری های استقلال طلب، در چهار گوشه شوروی دست نخورده باقی مانده بودند. ولی الیت حاکم بر روسیه بدون ترغیب ناسیونالیسم روسی علیه استقلال طلبی این جمهوری ها و بدون بکارگیری توان سرکوب دولتی خود، نه تنها به ان تن در داد بلکه روسیه دران دوره به رهبری یلتسین حین شناسایی استقلال تمامی این جمهوریها ماترک شوروی را نیز بین انها تقسیم کرد. بعنوان مثال در ان دوره تنها به جمهوری تورکمنستان از ارثیه بر جای مانده از شوروی بالغ بر یک میلیارد و هفتصد و پنجاه میلیون دلار تعلق گرفت! هرچند که نسل امروز الیت درقدرت وبعضا الیت غیر حاکم روسیه با این اقدام تاریخی مخالف اند وسعی در سلطه مجدد بر این جمهوریها را داشته واکثر این جمهوری های به استقلال رسیده وبویژه درآسیای میانه  درتعقیب این سیاست روسیه به مناطق نفوذ وبه حیاط خلوت ان مبدل شده اند.
ایا درایرانی که هنوز الیت حاکم وغیرحاکم ان درعمل تفاوتی بین » قلمرو ملی » و » قلمرو امپراطوری » قایل نبوده ودرحسرت احیای» امپراطوری ایرانی » ویا » امپراطوری شیعه به رهبری امت فارس » بسربرده ونقض حاکمیت دیگرکشورهارا » اقتدارایران » نامیده و مناطق ملی یاپیرامونی خود ایران را نیز بعنوان » مستعمرات داخلی » خود قلمداد میکنند، میتوان با الیت نمونه های فوق قابل قیاس دانست؟
ایا در کشوری که هنوز » ایجاد حکومت مقتدر مرکزی » ، معادل » برقراری وحدت ملی » پنداشته شده و فدرالیزم و خود مختاری در ان معادل » تجزیه و فروپاشی کشور » تلقی گشته و الیت حاکم و غیر حاکم بر ان زبان مادری میلیونها شهروند خود را بریده و تنها با شنیدن خواست حداقلی » خودمختاری وخودگردانی » دیگرملتها درایران چهارستون بدنشان به لرزه درامده وفورا باآرایش لشکر شمشیر از رو می بندند، ایا اماده گفتگوی مسالمت امیز وسازش وبده بستان همانند کشورهای دموکراتیک باملتی که خواهان جدایی ازایران باشد،خواهندگردید؟
ایا در کشوری که هنوز نیز سیستم اداره کشور در ان به همان صورت عهد عتیق در دوران هخامنشیان مبتنی بر اعزام استانداری از مرکز (ساتراپ) به مناطق ملی، بدون هیچ تغییر و اصلاحی در ان باقیمانده، دولت های ناظر و حافظ چنین سیستمی و الیت غیر حاکم ان که خاک را والاتر از انسان پنداشته و در پرستش مرزهای برجای مانده از دوران استعمار سرودها میسرایند، میتوان انها را با الیت جوامع مدرن، تولرانت و هومانیست برابر دانست؟ مطلقا خیر و بخش نخست از شروط داخلی یعنی مطرح شدن جدایی ملتی از ان با توجه به ظرفیت الیت حاکم و غیر حاکم مسلط بر ایران به هیچ وجه فراهم نیست!
بخش دوم از آمادگی شرایط داخلی برای جدایی ملتی از یک کشور مربوط به توان » کشورسازی » ان ملت میگردد. این امر مربوط به مهیا بودن حداقلی از زیر ساخت های اقتصادی، دولتی، شهری و روستایی، سیستم درمانی و بهداشتی، اموزشی و وجود کادرهایی با تجربه در دولتمداری، بانکی و مالی، راه و ترابری هوایی و زمینی و … وجلب حمایت مجامع حقوق بین المللی و دولت های بزرگ در شناسایی کشور جدیدی میگردد.
پرسش مرکزی در اینجا این است که کدام یک از ملت ها و اقوام تحت ستم در ایران با وجود تبعیض صد ساله که مناطق عقب مانده و غیر صنعتی و بدون زیر ساخت های معین برای » کشور سازی » در این مناطق بر جای گذاشته است، به محض جدایی فرضی توانایی ایجاد کشور جدید را دارا میباشند؟
درجنوب ایران، کشورهای عربی با حکومت های سلطانی خود اگر اختلافی با ایران دارند نه برای مخالفت با تبعیض ملی علیه اعراب ایرانی توسط حکومت مرکزی و یا رهایی انها از چنگال استبداد و فقر بلکه بخاطر اختلافات مرزی و ارضی خود عمدتا بر سر جزایر سه گانه در خلیج فارس است;  ویا اگر بعضی از این کشورها گوشه چشمی به گروه های سلفیستی در مناطق عرب نشین ایران دارند در اصل عکس العملی است دفاعی در برابر دخالت های فزاینده و تروریستی رژیم حاکم در صدور اسلام سیاسی به کشورهای انهاست که با رفع این تشنج افرینیهای رژیم اسلامی باجایگزینی رژیمی معقول ومسئول درایران، حمایت های حداقلی از گرو های سلفیستی نیز پایان خواهد یافت.
در شمال نیز دو جمهوری اذربایجان و تورکمنستان خود در لای منگنه رژیم بنیاد گرای اسلامی ایران و » متحد استراتژیک » ان یعنی روسیه قرار گرفته اند. این دو جمهوری خود بعنوان مناطق نفوذ روسیه مجبور به تحمل و رعایت منافع متحد ان یعنی رژیم اسلامی ایران در کشور خود میباشند تا چه برسد به دخالت در امور داخلی ان و یا حتی تصور ضمیمه سازی بخشی از قلمرو ملی ایران به جمهوری های خویش!  درعمل نیز این دو جمهوری بدنبال کسب استقلال خود از شوروی از همان ابتدا از یکسو، با اخراج تمامی پناهندگان سیاسی اذری و تورکمن ایرانی از زمان شوروی به انحاء مختلف از خاک خود و با برقراری همکاری های امنیتی با رژیم اسلامی ایران حساب خود را از جنبش های ملی در اذربایجان و تورکمنستان جنوبی کاملا جدا ساخته اند. از سویی دیگر نیز انها مایل نیستند که عناصر سیاسی و اگاه به نرمهای زندگی بشریت مدرن امروزی در اطراقگاه استبدادی خود با سابقه مبارزاتی با دیکتاتوری و خودکامگی در اذربایجان و تورکمنستان ایران حضور داشته و ارامش گورستانی انها با روسای جمهوری موروثی را برهم بزنند!
درشرق ایران نیز افغانستان خود درگیر جنگ داخلی ویرانگر طولانی باآدمخواران اسلامی طالبان است که ازحمایت مستقیم و غیر مستقیم  رژیم ولایی یران برخوردارند و جهنمی اسلامی برای مردم ان چون خود ایران فراهم اورده اند و در این جهنم هیچ دولتی در ان نمیتواند حتی تصور ضمیمه ساختن خاک کشور دیگری را بخود راه بدهد.
سوال اساسی از شوونیستهای وطنی این است که انها که بیش از همه در منطقه و جهان نگران تجزیه قریب الوقوع کشور خود هستند، باید جواب این امر را نیز باید داشته باشند که این تجزیه موهوم با حمایت از جنبش های ملی مناطق پیرامونی ایران توسط چه کشوری در منطقه صورت خواهد گرفت؟!
اما، مهمترین مساله در رابطه با شرایط منطقه ایی این است که درهر تغییر و تحولی این شرایط داخلی است که نقش تعیین کننده داشته و عوامل خارجی تنها به نسبت عملکرد درونی عامل داخلی میتوانند بر ان تاثیر گذاشته و یا در صدد بهره برداری از ان دربیایند. عامل درونی در رابطه با مقوله تجزیه نیز خود ملتهای تحت ستم در ایران هستند که تاکنون بار اصلی را برخلاف ترهات شوونیستهای وطنی در دفاع از جای جای این مرز و بوم بعنوان اکثریت جامعه ایران بر دوش کشیده اند و بیش از یک قرن برای برقراری دموکراسی و ازادی، عدالت با مبارزین و روشنفکران ملت فارس به یک چوبه اعدام بسته شده و با یک حلقه به دار کشیده شدند و یا در یک سیاهچال شکنجه و محبوس شده اند!
این امر خود گویای انستکه کسانیکه از هر گوشه مملکتی دفاع کرده و میکنند و برای ازادی و عدالت برای یک سرزمین فدا میشوند نه تنها با اتکا به کشورهای منطقه  خواهان تجزیه ان نیستند بلکه خواستار حفظ و پویایی و جاری شدن نرمهای امروزی زندگی بشریت در ان و محو استبداد و ستم ملی در این سرزمین مشترک میباشند. مساله حایز اهمیت در ایران اینست که برخلاف تصور شوونیستهای توهم زده وطنی، مساله ملی در کشور ناشی از تحریکات خارجی ها نبوده بلکه شالوده و زمینه ای داخلی دارد که عوامل خارجی نیز تنها بر بستر ان میتوانند تاثیر گذار باشند; و اگر شوونیستهای توهم زده ایرانی حقیقتا نگران تجزیه ایران هستند باید با تجدید نظر در ایدئولوژی نژادی ضد انسانی و برتری جویانه خود، شالوده ها و زمینه های ستم ملی را از بین ببرند و نه به تداوم «حکومت مقتدر مرکزی » برای یک ملت و علیه دیگر ملت ها و اقوام ایرانی اجازه بدهند. ملت ها و اقوام تحت ستم در ایران نه جدایی از کشور و نه امتیازی ویژه نسبت به ملت فارس بلکه تنها و تنها برابری با ان را خواستارند!
بنابراین هر دو بخش شروط داخلی جهت جدایی از ایران مطلقا فراهم نبوده و ان عده قلیل بعضا در میان ملت ها و اقوام تحت ستم در ایران که ناامید از حل مساله ملی ملت خود در چهارچوب ایران و مستاصل از تبعیض و ستم ملی طولانی به شعار جدایی توسل میجویند باید واقف گردند که عرصه سیاست ملی جاده یک طرفه نبوده بلکه صفحه شطرنج و میدان بزرگ تفکر و تعمق است که برای هر اقدام خود باید بارها بدور از احساسات و هیاهو به این دو شاخص از شروط داخلی اندیشید که تحقق انها در ایران هیچگونه زمینه عملی نداشته و شعار جدایی طلبی تنها بکار تغذیه نا آگاهانه شوونیستهای در قدرت و در خارج از ان  جهت هموار ساختن راه قتل عام ملتی و به زیر ضرب کشانیدن مبارزات مدنی و هویت طلبانه ملی مسالمت آمیز میاید.
بویژه امروزه که رژیم نکبت اسلامی در سراشیبی سقوط و سرنگونی مختوم خود قرار گرفته است، طرح اینگونه شعارهای انحرافی مائده ایست اسمانی جهت بقای ان. زیرا رژیم از یکسو، بر عدم اتحاد سراسری علیه خود و تشکیل تفرقه بین ملتهای پیرامونی با ملت فارس حساب باز کرده و از سویی دیگر به دنبال مستمسکی هست تا بحران فراگیر در مرکز قدرت را به پیرامون به بهانه مبارزه با تجزیه طلبی انتقال بدهد! از اینرو جهت تسریع فراهم اوردن چنین زمینه ایی طبق اخبار درج یافته از درون ارگانهای امنیتی – نظامی رژیم، خود این نیروها دست به ایجاد سایت ها و وبلاگهایی در مناطق ملی توسط اوباشان محلی خود به زبانهای بومی از اذربایجان و کوردستان تا ….زده اند که وظیفه انها طرح شعارها و درج مقالات تجزیه طلبانه و تهدید ملت فارس مبنی بر » پاکسازی نژادی فارسها » در مناطق ملی در صورت سقوط حکومت مرکزی موجود و نثار زننده ترین فحاشی ها و توهین ها بنام ملت ها و اقوام تحت ستم به این ملت به دستور ماموران امنیتی خود رژیم جمهوری اسلامی میباشد!
2-  شرایط منطقه ایی :
ایران به عنوان ته مانده یک امپراطوری درهم شکسته اسیایی، مناطق پیرامونی ان به لحاظ اتنیکی وسرزمینی، زبانی و فرهنگی، تماما از قلمرو ملی ان فراتر میروند و با جغرافیای طبیعی خود همبستگی دارند. این امر به جای اینکه توسط الیت حاکم و غیر حاکم فرصتی برای برقراری ارتباطات مسالمت امیز وتبادل فرهنگی و اقتصادی با کشورهای همسایه و حفظ امنیت مرزها با حداقل هزینه ها تلقی گردد، انرا تهدیدی برای تمامیت ارضی کشور می پندارند وبا این توهم دیوارهای جدایی مابین این ملت ها واقوام را با ان سوی سرزمین های تقسیم شده انها هرچه بیشتر بالاتر میبرند. نگرانی ایکه دراصل کشورهای منطقه از ایران اسلامی به دلیل دخالتهای ان درامور داخلی خود وفعالیت های تخریبی ان در نشر اسلام سیاسی جهت تغییر حکومتهای منطقه و از رویای خطرناک الیت حاکم و غیر حاکم ایران که دایما درحسرت فراتر رفتن از قلمرو ملی خود به احیای امپراطوریهای گذشته فلات ایران بسر میبرند، باید داشته باشند!
این نگرانی وارونه درخارج از ایران نیز هرازگاهی توسط به اصطلاح موسسات » پژوهشهای ژئوپولوتیک» انگلستان با انتشار نقشه های موهوم از تجزیه ایران و سهم هریک از کشورهای منطقه از این گوشت قربانی خیالی حتی بصورتی دقیق و میلیمتری دامن زده میشود. باز تکثیر این نقشه ها و هراس افکنی در میان ملت فارس از این » توطئه انگلیسی » از طرف اپوزیسیون رژیم ایران نیز گویای ان است که حتی روشنفکران غیر حکومتی این ملت نیز از افتادن در این دام انگلیسی جهت حفظ استبداد مرکزی و ایجاد تفرقه در اتحاد ملت فارس با دیگر ملتها و اقوام ایرانی علیه استبداد و خود کامگی در کشور به کنار نمانده اند!
اما، از زمانیکه تنها یکروز پیش از اغاز جنگ جهانی اول دراکتبر سال 1914 ، اخرین علامت مرزی ایران کنونی را روس و انگلیس بدون هرگونه نظر خواهی از دولت وقت و مردمان ایران برای تعیین منطقه حایلی بنام ایران مابین مستعمرات خود در خاورمیانه و آسیای میانه، درمرز با عثمانی بر زمین کوبیدند، نقشه جغرافیایی ترسیم شده ایران ازآن زمان تا به  امروز با وجود تمامی تلاطمات منطقه ایی و جهانی یعنی بیش از یک قرن ذره ایی تغییر بخود ندیده است. ایا چنین ثبات ارضی ایی را که دربزرگترین مجامع حقوق بین المللی تضمین شده ومورد شناسایی رسمی قرارگرفته وبزرگترین کشورهای جهان درصدد تغییر عرض و طول ان برنیامده اند، چگونه چند کشورکوچک و بویژه تازه استقلال یافته درآسیای میانه میتوانند حتی تفکر ضمیمه ساختن بخشهایی ازان انرا بخاک خود درمخیله خود راه بدهند؟!
3-  شرایط جهانی
جغرافیای سیاسی کنونی جهان با تغییر قلمروهای امپراطوری ها به قلمروهای ملی بدنبال پیمان صلح » وست فالن » در اروپا و با جهانگیر شدن مدرنیته و با تقسیم امپراطوری عثمانی توسط فاتحان جنگ جهانی اول و با توافقات مرزی ویا با خونینترین جنگها با دولت – ملت سازی های استعماری شکل گرفته است.
بخشی از مرزبندی های موجود حتی با رسمیت یافتن انها درمجامع حقوق بین المللی بویژه در سازمان ملل متحد، تا به امروز نیز مورد قبول بسیاری از ملتهای تجزیه شده با دولت – ملت سازی های نامربوط به واقعیت اتنیکی و سرزمینی انها نیست. مثلا درخاورمیانه مشکل میتوان کشوری را یافت که وجود » ملت » انها با حد و مرزهای » دولت » شان منطبق باشد. اما، از نظر معماران و حافظان قدرتمند جهانی ان کوچکترین تغییر دراین جغرافیای سیاسی، نظم کنونی را درکل جهان برهم زده و دنیا را دربحرانی فراگیر و بی پایان فرو میبرد.این تفکریست که مطابق ان حتی کشورهای موسوم به دموکراسی وازاد جهان نیز حاضر به پذیرش کوچکترین تغییر در وضعیت جغرافیای جهانی نشده اند. تازه ترین نمونه ان نیز برخورد اتحادیه اروپا درنفی استقلال طلبی مردم کاتالونیا و تحت پیگرد قرار دادن رهبران ان در اسپانیا و برقراری تحریم های جدی علیه روسیه به دلیل ضمیمه سازی کریمه به خاک خود ویا عدم پذیرش جهانی ومنطقه ایی و داخلی نتیجه همه پرسی کوردستان مبنی بر استقلال ان از عراق میباشد!
علیرغم این واقعیت جهانی، شوونیستهای وطنی ما دایما با توسل به تئوری توطئه از » اراده جهانی بویژه امریکا از بالکانیزه کردن ایران و تقسیم ان به کشورهای کوچک » ، ملت خودی را دچار هراس ساخته و سراغاز انرا نیز تغییر سیستم حکومتی غیر متمرکز به سیستم فدرالی به جای » حکومت مقتدر مرکزی در ایران » معرفی میکنند!
درحالیکه سیاست امریکا درحفظ یکپارچگی دوکشور همسایه ایران، یعنی افغانستان و عراق که درهردو حضور نظامی گسترده و طولانی داشته و زمینه های عینی برای تجزیه انها بعنوان دو کشور کثیر المله با فرهنگها و مذاهب مختلف را یکجا دارا بوده اند و خصومت های قومی ومذهبی درآنها به جنگ داخلی ویرانگر کشیده شده است، خود دلالت بر بطلان اوهامات شوونیستهای وطنی چه ازنوع حکومتی و چه غیر حکومتی ان دارد.
درمورد بالکانیزه شدن ایران نیز انها یا دلایل اصلی فروپاشی یوگسلاوی را از مردم پنهان میسازند و یا خود بر ان اگاهی ندارند. زیرا، اولا کشوری بنام یوگسلاوی تنها بعد از جنگ جهانی اول توسط فاتحین ان با الحاق چهار مستعمره دیگر عثمانی به صربستان بوجود اورده شده و این ملتها نه همانند ملتها واقوام ایرانی در درون یک فلات هزارها سال درکنار هم و درجنگ و صلح  حکومت گری متناوب بر یکدیگر، در طول تاریخ درهم تنیده نشده بودند وتنها نقطه اشتراک انها مستعمره شدگی برای عثمانی بوده است. ازجنگ جهانی دوم تا فروپاشی این کشور بدون ریشه تاریخی را نیز تنها سایه سنگین «مارشال تیتو » برفراز مرزهای ساختگی ان درپیوندی اجباری حفظ کرده بود. ثانیا، با اغاز بحران اقتصادی دریوگسلاوی دراواخر دهه هشتاد حاکمان ان چون میلوسویچ ها سعی درصدور این بحران به پیرامون کرده وانرا به بحرانی سیاسی فرا رویانده وبا توسل به کشتار وپاک سازیهای نژادی کشور را بکام اتش جنگ داخلی فرو بردند.
ثالثا، یوگسلاوی اخرین بقایای به اصطلاح سوسیالیزم دراروپای شرقی بدنبال فروپاشی شوروی بود که وجود ان در اروپا برای فاتحین جنگ سرد امری غیرعادی و وصله ایی ناجور بر این قاره بود که بهانه لازم برای نابودی انرا نیز سوسیال – شوونیستهای صرب با ارتکاب ضد انسانی ترین جنایت قومی برای انها فراهم اوردند!
یعنی عامل تجزیه و فروپاشی یوگسلاوی دراصل همان ملوسویچ های داخلی ان بودند که متاسفانه نوع ایرانی انها درایران نیز درقدرت بوده و حاملان دیدگاه های راسیستی و شوونیستی در خارج از حکومت نیز تطهیر کننده جنایات و توجیح گر سیاست های نژادی حاکمان هستند. این دیدگاه غلبه یافته بر حکومت و اپوزیسیون در ایران مدتهاست که با تعریفی ناب از وجود یک ایران یکدست، تنها با یک ملت و یک فرهنگ در پی پاکسازی ان ازهر درهم امیختگی با هر » عنصر بیگانه » میباشد. انها با انکار وجود کثیر المله بودن واحد جغرافیایی ایران حتی با نازیستهای المان هیتلری برابری کرده واگر شرایط ان فراهم گردد ابایی از » پاکسازی نژادی» در کشور به سبک میلوسویچ های صرب بخود راه نخواهند داد و با این جنون راسیستی تنها انها خطری بالقوه برای تجزیه و فروپاشی کشور هستند.
با توجه به تفاصیل فوق، تجزیه ایران امریست غیر واقعی و ناممکن. زیرا، برای این امر نه هردو بخش از شرایط داخلی و نه شرایط منطقه ایی و جهانی وجود دارد ونه حتی هیچ حزب و سازمانی که حقیقتا نمایندگی یکی از ملت ها و اقوام تحت ستم در ایران را بر عهده دارند، چنین خواست غیرواقعی وغیرمنطقی ایی را هیچگاه در منشور و یا برنامه های خود نگنجانیده اند! بنابراین هیولای ساختگی تجزیه طلبی که توسط الیت حاکم وغیرحاکم ملت فارس درایران دربیش از هر کشوری درمنطقه و جهان ترجیح بند هر سخن انهاست، تنها تراوشات مغزهای بیمار نژاد پرستان ایرانی میباشد.
اینده نشان خواهد داد که ایا در میان روشنفکران و فعالین سیاسی تاثیر گذار بر ملت حاکم، ان خرد سیاسی و انسانی لازم بوجود امده است که از راه تاریخی پیموده شده نافرجام و فاجعه امیز در روابط ملت ها و اقوام در کشور و خطراتی که ایدوئولوژی پان ایرانیستی و شوونیستی طی یک قرن متوجه وحدت کشور و در مبارزه با استبداد کرده، تجربه و درس لازم را اموخته اند تا ایران را بسوی یک جامعه واقعا دموکراتیک و پولورالیسمی و یک » ملت نوین » و عقلانی و نه » ملت غریزی » و » نژادی » هدایت بکنند؟
بویژه انکه امروزه هیچ منطقی نمیتواند اقوام ومللی را که با برخورداری از خصوصیات مشترک، اگاهی و وجدان ملی خواستار حفظ هویت ملی و اتنیکی خود، از طریق زندگی برابر و مسالمت امیز با دیگران دریک واحد جغرافیایی هستند، جدایی طلب و اشوبگر و برهم زننده وحدت ملی دیگر ملتها بشمار اورد وبه اسانی بدون واکنش جهانی انرا سرکوب نمایند.
انچه که مربوط به تورکمنها درایران میگردد، اگر وطن را نام سرزمینی فرهنگ بدانیم، فرهنگ ومنیّت ما تورکمنها درتورکمن صحرا شکل گرفته وان نیز درسرزمین بزرگتری بنام ایران واقع شده است. جهت حسن ختام این مبحث را با یاد وجمله ایی بیاد ماندنی از زنده یاد توماج به پایان میرسانیم : درسال پنجاه و هشت دربحبوبه وقایع تورکمنصحرا یکی ازدوستان دوران دانشگاهی توماچ ازتهران به دیدار وی به تورکمنصحرا امده ودرملاقات درخانه ایشان از وی پرسیدند که نظرتان درمورد تورکمنستان شوروی وامکان پیوستن شما به ان چیست؟ در جواب توماج گفتند که «شاید من بیش ازهرفرد تورکمنی درتورکمنستان شوروی خویشاوند داشته باشم، اما کسی نه درخانه خویشاوندان خود بلکه درخانه خود زندگی میکند وما نیز درخانه خود درتورکمنصحرا زندگی میکنیم که انهم درایران واقع شده است » !
کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن، 18\07\1397
 برگرفته از سایت ایرانگلوبال https://iranglobal.info/node/69705      

هیچ نظری موجود نیست: