با فروریختن دیوار برلین، دوره ی جدیدی از تاریخ بشریت آغاز شد
دیوار برلین چگونه فرو ریخت ؟
علی امینی نجفی پژوهشگر مسائل فرهنگی، بي بي سی- 09 نوامبر 2009 - 18 آبان 1388
دیواری که قارۀ اروپا را دو قسمت کرده بود، روز ۹ نوامبر ۱۹۸۹ فرو ريخت. با سقوط دیوار برلین مهمترین انقلاب قرن بیستم بدون ریخته شدن یک قطره خون به ثمر رسید.
رژیم آلمان شرقی در۱۳ اوت ۱۹۶۱ بنای ديوار برلين را آغاز کرد. ديوار به دور سراسر منطقۀ غربی شهر کشيده شد، تا از فرار شهروندان برلین شرقی جلوگيری کند. عده بيشماری از مردم، ازآخرين فرصت استفاده کردند وبا به خاطر انداختن جان خود، به غرب گريختند. ازآن پس نگهبانان ديوار دستور داشتند به سوی کسانی که به طور غيرمجاز از ديوار عبور میکنند، شليک کنند.
اولین شکاف در دیوار
درسال ۱۹۸۵ ميخائيل گورباچف در اتحاد شوروی به رهبری رسید. او اعلام کرد که خواهان برداشتن "پردۀ آهنین" از دور کشورهای بلوک شرق و پایان دادن به "جنگ سرد" است که پس از جنگ جهانی دوم میان دو اردوگاه سرمایهداری وسوسیالیستی به راه افتاده بود. او تأکید کرد که "سوسیالیسم باسیمای انسانی" باید با دموکراسی وحقوق بشرهمراه باشد.
زمامداران تازهی "اتحاد شوروی" آشکارا گفتند که کشور در رقابت اقتصادی با غرب از پا در آمده است. شوروی نزدیک چهل سال "جنگ سرد" را با تکیه بر تبلیغات دروغین، شعارهای فریبنده و آمار قلابی ادامه داده بود، اما دیگر این حربهها کارساز نبود.
درپایتختهای "سوسیالیسم" مردم با اجتماع درپیرامون سفارتخانههای غربی خواهان ترک کشور بودند. درآلمان شرقی این پدیده با حساسیت بیشتری همراه بود، زیرا شرق وغرب خود را همچنان یک ملت واحد میدانستند.
هر روز مردم بیشتری دراعتراض به دیکتاتوری وانحصارطلبی حزب حاکم زبان باز میکردند. روشنفکران و هنرمندان، فعالان مدنی وکشیشهای مترقی در رأس جنبش بودند.
اعتراض به اختناق
روز ۱۵ ژانویه ۱۹۸۹ حدود ۸۰۰ نفر از روشنفکران در لایپزیگ به خیابان آمدند. آنها فریاد میزدند: "مردم نترسید، به ما بپیوندید!" آنها اندکی پس از حرکت با نیروهای انتظامی روبرو شدند: ۵۳ نفر از جمعیت دستگیر شدند و بسیاری کتک خوردند. پلیس امنیتی در روزهای پیش ۱۱ نفر از دعوتکنندگان به این راهپیمایی را دستگیر کرده بود.
درست یک سال پیش از این یعنی در ۱۵ ژانویه ۱۹۸۸ نخستین اعتراض جدی به سیاست حزب حاکم صورت گرفته بود. سالروز مرگ روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، دو رهبر جنبش کارگری، از روزهای مهم تاریخی در "جمهوری دموکراتیک آلمان" بود.
در تظاهراتی که "حزب متحد کارگری" برپا کرده بود، عدهای از جوانان ناراضی با شعار تاریخی روزا لوکزامبورگ به میان جمعیت آمدند: "آزادی واقعی یعنی آزادی برای دگراندیشان!"
این عده به سرعت توسط افراد پلیس و دستگاه امنیتی (اشتازی) دستگیر شدند. "نیروهای اجتماعی" (کادرهای حزبی) با لباس شخصی و با حمایت مأموران انتظامی به مردم حمله کردند. اما سرکوب خشن، مردم را نسبت به ماهیت رژیم هشیارتر کرد.
بحران مشروعیت
بیشتر تحلیلگران عقیده دارند که از نیمهی دهه ۱۹۷۰ مشروعیت رژیمهای کمونیستی شرق اروپا از بین رفته بود و تنها اقلیتی از افراد متعصب یا عناصر مزدبگیر بودند که از رژیم حمایت میکردند.
در آلمان شرقی، عدهای از چهرههای نامدار فرهنگی و کليسايی با جنبش اعتراضی همراه بودند که دولت به سادگی نمیتوانست به آنها انگ "خیانتکار" یا "جاسوس خارجی" بزند.
درسراسر زمستان ۱۹۸۸ دربرلين شرقی ولايپزيگ ودرسدن اعتراضات ادامه داشت و پیوسته وسیعتر میشد.
تقلب در انتخابات
در انتخابات ایالتی که در اوايل سال ۱۹۸۹ انجام گرفت، حزب حاکم مدعی شد که ۹۹ درصد آرا را به دست آورده است. اين خبر به خشم مردم دامن زد.
عدهای از فعالان شجاع جنبش مدنی با انتشار شبنامهای دولت را به تقلب درانتخابات و نقض قانون اساسی کشور متهم کردند. آنها مردم را به شرکت در راهپیمایی اعتراضی دعوت کردند.
پس از سرکوب تظاهرات ۱۵ ژوئن ۱۹۸۹ ودستگیری سخنگویان جنبش، مدتی رعب و وحشت بر کشور سایه انداخت، اما چیزی نگذشت که عده بیشتری از مردم با خواستههای اساسیتر به میدان آمدند.
در همین شرایط دشوار در کشور چند نهاد مدنی شکل گرفت. ارگانی متشکل از روشنفکران ناراضی به نام "پایگاه تازه" (نویس فوروم) در اعلامیهای به مردم هشدار داد که از راه مسالمت بیرون نروند: «از هرگونه خشونت پرهیز کنید! به مأموران نزدیک نشوید! از مانعها دوری کنید! به افراد و خودروها حمله نکنید! شعارهای قهرآمیز ندهید! در میان خود همبستگی داشته باشید و دیگران را تحریک نکنید! به افراد حکومتی هم هشدار میدهیم: مسالمت مردم را با خشونت جواب ندهید! ما یک ملت هستیم!»
ماندن یا رفتن؟
در میان انبوه ناراضیان دو گرایش پدید آمده بود: عدهای قصد داشتند به هر قیمتی از کشور بیرون بروند. آنها هر روز با تجمع در مرز یا در کنار سفارتخانههای خارجی فریاد میزدند: "بگذارید خارج شویم".
اما دیدگاهی دیگر هر روز طرفداران بیشتری پیدا میکند: باید بمانیم و این کشور را بسازیم.
از اول سپتامبر ۱۹۸۹ در شهرهایی مانند لایپزیگ و برلین شرقی مخالفان هفتهای یک بار در کلیسایی گرد میآیند. آنها بحث میکنند و از دولت میخواهند که به حرف آنها گوش دهد.
روز هفتم اکتبر دولت مراسم چهلمين سالگرد تأسيس "آلمان دموکراتیک" را با بوق و کرنای فراوان برگزار میکند. میخائیل گورباچف به آلمان میآید و در مراسم شرکت میکند اما زمامداران نمیتوانند حمایت دلخواه را از او کسب کنند.
خلق ما هستیم!
روز نهم اکتبر رژیم با حادثهای غافلگیرکننده روبرو میشود: با وجود سرکوب خشن اعتراضات و دستگیری دهها نفر از "اغتشاشگران"، در لایپزیگ بیش از هفتاد هزار نفر به خیابان میروند. آنها رو در روی رژیمی که چهل سال به نام "خلق" تسمه از گردهی آنها کشیده است یکصدا فریاد میزنند: "خلق ما هستیم!"
مردم در آلمان و حتی سرتاسر کشورهای بلوک شرق به این راهپیمایی چشم دوختهاند. آیا "انقلاب پاییزی" در خون غرقه میشود؟ آیا اتحاد شوروی باز هم تانکهای خود را روانهی میدان خواهد کرد؟
انبوه مردم با فریاد "گوربی، گوربی ما را یاری بده!" از رهبر اتحاد شوروی میخواهند که ندای حقطلبانهی آنها را خفه نکند.
نمایندهی گورباچف به رهبران آلمان شرقی اطلاع میدهد که اتحاد شوروی دیگر حاضر نیست مانند گذشته در سرکوب خونین مردم کشورهای "پیمان ورشو" شرکت کند.
تظاهرات نهم اکتبر با آرامش به پایان میرسد. مردم نفس راحتی میکشند و خبر به سراسر جهان مخابره میشود. ناظران دورنگر نتیجه میگیرند: کار رژیم تمام است!
گفته شده است که بیشتر کادرهای قدیمی حزب و فرماندهان نیروهای مسلح، به سرکوب خونین جنبش مصمم بودند. اما راهپیمایی وسیع روز نهم اکتبر آنها را در برابر واقعیتی تلخ قرار داد: اکثریت بزرگ مردم کشور به آنها پشت کرده بودند. آیا میتوان دهها هزار نفر را دستگیر کرد یا به قتل رساند؟ حاکمیت قدرت داشت، اما توان استفاده از آن را از کف داده بود.
بن بست سیاسی
پیروزی راهپیمایی لایپزیگ سرمشقی برای سراسر کشور شد. اینک حتی برخی از سران حزب حاکم از فساد و دیکتاتوری انتقاد میکردند.
روز ۱۸ اکتبر اريش هونکر رهبر حزب و دولت استعفا داد. رژیم به بحران سیاسی عمیقی دچار شده بود.
روز چهارم نوامبر صدها هزار نفر در برلین شرقی در میدان بزرگ شهر (الکساندر پلاتس) گرد آمدند. آنها خواهان اصلاحات بنیادین بودند و آشکارا از تغییر نظام سخن میگفتند.
به سوی دیوار!
رژیم که زير فشار مردم در تنگنا قرار گرفته بود، از درون نیز به چنددستگی افتاده و هر دم تصمیمی تازه میگرفت.
شامگاه نهم نوامبر نزدیک ساعت ۷ شب گونتر شابووسکی عضو هیئت سیاسی حزب حاکم در کنفرانس مطبوعاتی اعلام میکند: «هر شهروند آلمان دموکراتیک میتواند کشور را ترک کند.» تا امروز به روشنی معلوم نشده که شابووسکی این گفته را در چه شرایطی و به چه منظوری اعلام کرده است.
خبرنگاران خارجی از گفتهی شابووسکی مات و مبهوت شدند. آنها منظور او را درست درنیافته بودند. آیا مردم به راستی میتوانند کشور را ترک کنند و به غرب بروند؟ این که یعنی سقوط دیوار!
اما مردم پیام را جدی گرفتند. دقایقی بعد از پخش سخن شابووسکی از تلویزیون، هزاران نفر از مردم برلین شرقی به طرف دیوار سرازیر شدند و در برابر گذرگاههای مرزی صف بستند. در مرز آشوب و سردرگمی حاکم بود. مأموران که دستوری دریافت نکرده بودند، از مردم برگهی عبور میخواستند!
تا پاسی از شب مأموران مرزی حیران و درمانده در برابر انبوه جمعیت ایستاده بودند. از طرف مقامات "بالا" هیچ دستوری نمیرسید. در این فضای تنشآلود مانع مرزی که ۲۸ سال برقرار بود، ناگهان کنار رفت. با همین حرکت تاریخ اروپا ورق خورد.
از روز بعد مردم از دو سوی دیوار برای ویران کردن آن بنای شوم دست به کار شدند. دیواری که ۲۸ سال شهروندان برلین شرقی را محاصره کرده و از آنها بیش از صد قربانی گرفته بود، دیگر چیزی نبود مگر بنایی مضحک، تودهای بیمصرف از سنگ و بتون.
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2009/11/091108_si_aa_berlinwall.shtml
------------------------------------------------------
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر