"انقلابهای مخملی" به چه انقلابهایی میگویند؟ فرق آنها با انقلابهای کلاسیکی که نمونهی بارزشان انقلاب کبیر فرانسه است، چیست؟ تیموتی گارتن اش، استاد تاریخ در دانشگاه آکسفورد، در مقالهای به این پرسشها پرداخته است.
مورخ انگلیسی، تیموتی گارتن اَش (Timothy Garton Ash)، مجموعهای از کتابها دربارهی "انقلابهای مخملی" را بررسی کرده و کوشیده است روشن سازد که این نوع انقلابها چه مشخصههایی دارند.
کماطلاعی از روانشناسی توده
تیموتی گارتن اش معتقد است که هنوز باید منتظر ماند تا کتابی نوشته شود که بتواند تصویری جامع از رخدادهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ عرضه کند. بر اطلاعات ما از آنچه در بلوک شرق گذشت و باعث فروپاشی آن شد، مدام افزوده میشود. بخشی از این اطلاعات مبتنی بر اسناد و صورتجلسههایی هستند که درونی بودهاند و اکنون میتوان به آنها دسترسی یافت. گارتن اش مثال میزند که که در ۹ نوامبر ۱۹۸۹، یعنی آن روزی که دیوار برلین گشوده شد، حوادث آلمان مشغلهی ذهنی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی نبوده است. موضوع بحث آن روز پولیتبورو گزارشی دربارهی جداییخواهی در جمهوریهای بالتیک و تأثیر این گرایش بر اوکراین و روسیه بوده است. در گزارش نیولاری ریشکوف، نخست وزیر وقت در این باره، این جمله چشمگیر است: «بوی فروپاشی به مشام میرسد.»
اما اطلاعاتی که مدام بر میزان آنها افزوده میشود، در مورد چیزهایی است که در میان رهبران شرق و غرب گذشته است. اطلاعات ما در اینمورد همچنان اندک است. مسئله این است که: «چه چیزی تکتک زنان و مردانی را که جرأت کردند پا در خیابان بگذارند، به کاری واداشت که بویژه در آغاز بیخطر نبود؟ چه چیزی توده را به حرکت واداشت؟»
حل معمای حل شده
سرانجام حرکات را میدانیم. به این جهت حوادث سه سالهی ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ همچون معما جلوه نمیکنند. معما چو حل گشت آسان شود. اما درست همین آساننمایی از نظر مورخ انگلیسی، تیموتی گارتن اش گولزننده است. انسان ممکن است عواملی را ردیف کند که به آن چیزی منجر شدند که میدانیم رخ نموده است. این هنوز به معنای توضیح علمی رخداد نیست. باید بتوان عواملی را نیز دید که مؤثر بودهاند، اما تا کنون دیده نشدهاند و همچنین عواملی را که در جهتی عمل کردهاند که خلاف جهت نهایی حوادث بوده است.
استاد تاریخ اروپا در دانشگاه آکسفورد توجه ما را به این نکته نیز جلب میکند که پیروزی، پدران بسیاری دارد و هر کس کوشش میکند فتحی را که شده، به نام خودش ثبت کند. مثلا لهستانیها و کاتولیکها نقش پاپ ژان پل دوم را برجسته میکنند و همه چیز را به او برمیگردانند. آلمانیها و مجاریها به نقش اصلاحطلبان در دولت بوداپست اشاره میکنند، به اینکه آنان اجازه دادند آلمانیهایی که از شرق گریخته بودند، از طریق مجارستان به غرب پناه برند. سوسیالدموکراتهای آلمانی نقش سیاست تنشزدایی آغاز شده با ویلیبرانت را برجسسته میکنند و همچنین روسهای راضی از تغییرات، گورباچف را پیشاهنگ دگرگونیها میدانند.
سازمانیابی مردم
در قلب مسئله، نقش مردم قرار دارد. آنان چگونه سازمان یافتند و به حرکت درآمدند؟
در لهستان، حرکتها سازمانیافتهتر بود، سندیکای "همبستگی" و همبسته با آن کلیسای کاتولیک مردم را سازمان دادند، در جاهای دیگر مردم بیسازمان بودند. در این رابطه تیموتی گارتن اش از قول استفن کوتکین، نویسندهی کتاب "جامعهی غیرمدنی" (Uncivil Society) مینویسد که آنچه به انقلاب مخملی شهرت دارد، در پایین «بسیجی اجتماعی بدون سازمان اجتماعی" بوده است.
گارتن اش این نظر را تعدیل میکند و میگوید که به هر حال مردم گرد سازمانها و شخصیتهایی که استعداد تبدیل شدن به سازههای اعتراضی را داشتند، جمع شدند و حرکت خود را پیش بردند. آنان را نمیتوان مطلقا بیسازمان دانست.
فراتر از چارچوب ملی
مشخصهی دگرگونیهای "رنگی" در بلوک شرق آن بوده که یک بعد قوی بینالمللی داشتهاند، چنانکه مثلا فروپاشی دیوار برلین را تنها نمیتوان با حرکتهای اعتراضی مردم در "جمهوری دموکراتیک آلمان" توضیح داد. در انقلابی مثل انقلاب کبیر فرانسه چنین نبوده است. گارتن اش در این مورد مینویسد: « انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه دارای جنبهها و تأثیرهای بیرونی بود و از راه جنگهای انقلابی به یک حادثهی بینالمللی تبدیل شد، ولی خود انقلاب بر بنیاد تحولات سیاسی درونی در یک کشور بزرگ واحد شکل گرفت. در مقابل، انقلابهای اروپایی [در بلوک شرق از سال ۱۹۸۹] از آغاز حادثهای بینالمللی بودند، بینالمللی نه فقط به اعتبار روابط متقابل دیپلماتیک، بلکه به دلیل تأثیرهایی که کشورها و جامعهها بر فراسوی مرزهایشان میگذاشتند.»
در این تأثیرگیری از بیرون، رسانهها نقش عمدهای داشتهاند. رسانهها اساسا یک پای ماجرا هستند. گارتن اش مینویسد: «گزارشدهی درست یا نادرست در بارهی رخدادها، بویژه از طریق تلویزیون، خود بخشی از زنجیرهی عوامل زایندهی حوادث است.» مثالی مشهور در این مورد خبر تلویزیون آلمان غربی در مورد گشایش دیوار است. وقتی که در اخبار ساعت ۲۲ و ۳۰ دقیقه شبکهی یک اعلام شد که دروازه گشوده شده است، خبر هنوز صحت نداشت، اما خود این موضوع عاملی شد برای آنکه مردم هجوم بیاورند و دیوار نقش بازدارندهی خود را از دست بدهد.
تعمیم مفهوم
عنوان "انقلاب مخملی"، نخست در سال ۱۹۸۹ برای توصیف وقایع چکوسلواکی به کار برده شد. بعدا این اصطلاح را تعمیم دادند و در مورد حوادث کشورهای دیگر نیز به کار بستند. گاه عین این اصطلاح را استفاده کردند، گاه مثلا در مورد حوادث گرجستان در سال ۲۰۰۳ به جای آن "انقلاب گل سرخ" را به کار بردند و سرانجام معمول شد که از مقولهای به نام "انقلابهای رنگی" سخن رود.
در ایران هم که "جنبش سبز" درگرفت، آن را به عنوان یک حرکت اعتراضی "رنگی" قلمداد کردند. خود رژیم ایران در این مورد پیشگام بود. گارتن اش در این رابطه به دادگاههای جمعی نمایشیای اشاره میکند که در سال گذشته در تهران برگزار شد و در کیفرخواست متهمان آمده بود که آنها میخواستهاند یک "انقلاب مخملی" را در ایران پیش برند.
نمونههای حرکتهای اعتراضیای که جلوهای "مخملی" داشتهاند، گارتن اش را برآن داشته است که بنویسد انقلابهای مخملی فقط مربوط به گذشته نیستند، نمودی اکنونی دارند و در آینده نیز موضوع ذهن ما خواهند بود.
اِعمال زور
سرنمون این انقلابها را چگونه میتوان مشخص کرد؟ انقلابهای کلاسیک سرنمونی چون انقلاب کبیر فرانسه داشتند. این انقلابها با خشونت همراه بودند، آرمانی بودند، خصلت طبقاتی بارزی داشتند و به رادیکالیسمی در حد ترور انقلابی میگرویدند. «در مقابل تیپ ایدهآل سنخ ۱۹۸۹ بیخشونت است، ضد آرمانهای خیالی است، و به جای مبتنی بودن بر طبقهی معینی بر یک همبستگی وسیع اجتماعی اتکا دارد.» نیروی پیشبرنده، «قدرت مردم» است، قدرتی که به کار میافتد تا قدرتمندان حاکم را به پای میز مذاکره برای انتقال قدرت بکشاند. «حاصل اعمال قدرت، نه ترور، بلکه سازش است».
گارتن اش در هنگام بحث در مورد شاخصهای اصلی انقلابهای رنگی، این تعریف عمومی را از انقلاب پیش میگذارد که آن را تروتسکی، از سران انقلاب اکتبر روسیه، تقریر کرده است:«انقلاب هجوم زورآور تودهها به صحنهی فرمانروایی بر سرنوشتشان است.» به نظر گارتن اش در انقلابهای مخملی نیز همین هجوم رخ میدهد؛ حمله اما با خشونت همراه نیست. اعمال زور حتما نباید اعمال خشونت باشد.
زوری که وارد میشود "نیروی رقم درشت" است. لئونید کوچما، رئیس جمهور اوکرایین، زمانی که تازه اعتراضها در کشور آغاز شده بود، گفته بود: «اگر با جمعیتی ۲۰۰ هزار نفری مواجه شوم، استعفا خواهم داد.» در سال ۲۰۰۴، نیم میلیون نفر با پرچمهای نارنجی دست به تظاهرات زدند و جانشین کوچما مجبور به کنارهگیری شد.
قدرت اعداد هم نسبی است. در جایی چون ایران، ارقام درشتترند. خود گارتن اش ایران را مثال میزند، اما بحث جمعیت را پی نمیگیرد. گارتن اش با اشاره به یک تظاهرات جنبش سبز میپرسد، چه تعداد مردم از "میدان انقلاب" تا "میدان آزادی" جمع شده بودند: «دو میلیون؟ سه میلیون؟ هیچ کس نتوانست دقیق بگوید، هیچ کس نخواهد توانست شمار دقیق را معلوم کند.»
ایده و ترکیب
فرانسوا فوره، مورخ متخصص انقلاب کبیر فرانسه، معتقد است که انقلابهای مخملی در اصل انقلاب نیستند، چون ایدهی تازهای با خود نیاوردهاند. به باور عدهای از صاحبنظران، انقلابهای مخملی در واقع برای احیای نظم گذشته هستند. آنها Revolution هستند در معنای Re-volution (باز-گردانی). از جنبههایی این موضوع درست است. مثلا همهی اقمار اروپایی شوروی میخواستند به "اروپا" بازگردند. نمونهای بارز از بازگشتگرایی لهستان است که میل بازگشت به کاتولیسیسم در آن قوی و مؤثر بود.
گارتن اش در بررسی تحولهای جدیدی که با انقلابهای کلاسیک فرق میکنند، نمونهای چون شیلی را هم در نظر میگیرد. بازگشتگرایی در چنین نمونهای احیای نظم دموکراتیکی است که پیش از پینوشه در کشور وجود داشته است.
گارتن اش به عنوان یک نمونه از انقلابهای نوع جدید جنبش استقلالطلبانهی هند به رهبری مهاتما گاندی را هم مثال میزند. این جنبش به دلیل شیوههای مبارزاتی آن مکتبساز بوده است. مکتب مبارزهی بدون خشونت همواره به گاندی به عنوان یکی از آموزگاران اصلی خود مینگرد.
در مقاومت مدنیای که از خشونت پرهیز میکند، تضمینکنندهی پیروزی، قدرت مردم است. انقلابهای "مخملی"، انقلابهای "مردمی" هستند. در مواردی استقلالطلبی و ناسیونالیسم، برانگیزندهی فکر و فرهنگ سیاسی و مبارزاتی مردم میشود. ایدهای که پیشبرندهاست، طیف بزرگی از طبقات و گروههای اجتماعی را با هم مؤتلف میکند.
مبارزهای که بر مقاومت مدنی مبتنی است، شتابناک پیش نمیرود.«یک مشخصهی انقلابهای مخملی این است که اغلب بسی طول میکشد تا آنها به هدف خود برسند. تلاشهای فراوانی میشود که در جریان آنها رهبران مخالفان و به همینسان برخی از قدرتمندان، از خطاها و شکستهای خود میآموزند.» هر دو طرف اپوزیسیون و رژیم، در جریان رویارویی با یکدیگر، اشتباه هم میکنند. تفاوت در این است که اپوزیسیون اشتباههای «بهتر»ی میکند.
انقلابمخملی «انقلاب از راه مذاکره» است. «مذاکره» راه را برای کنار رفتن صلحآمیز رژیم کهنه هموار میکند. در انقلابهای مخملی، پیروزی نهایی با شلیک جوخههای اعدام اعلام نمیشود. سران رژیم کهنه گاهی برخی امتیازهای خود را حفظ میکنند. از آنان رفاهشان گرفته نمیشود. برخی از آنان با تحولات تازه همراهی میکنند. همدستی آنان انتقال قدرت را تسهیل میکند.
شانس پیروزی
انقلابهای مخملی نوع تازهای از انقلابهاست. به نظر گارتن اش و عدهای از صاحبنظران دیگر، با نظر به این انقلابها باید در برداشت از انقلاب بازاندیشی کرد. گارتن اش برای یک فرضیهسازی جدید، تحولاتی چون انقلاب در هند و گذار از دیکتاتوری به دموکراسی در پرتغال، اسپانیا، شیلی و فلیپین را هم درنظر میگیرد.
در همهی این نمونهها، اپوزیسیون فرصتهایی برای گسترش خود به دست میآورد و از این فرصتها به خوبی بهرهبرداری میکند. فرصتهای رشد در دیکتاتوریهای خشن نظامی یا در رژیمهای تمامیتخواه و فاشیستی وجود ندارد. از همین رو گارتن اش در جمعبندی که از تجربهی انقلابهای مخملی عرضه میکند، بیشترین شانس پیروزی برای حرکتهای "مخملی" را در رژیمهای نیمهاستبدادی میبیند.% RN/JT
---------------------
مقالهی تیموتی گارتن اَش با عنوان «Velvet Revolution: The Prospects» درشماره ی ۵ نوامبر ۲۰۰۹ نشریهی «The New York Review of Books» چاپ شده است.
برگردان آلمانی این مقاله در شمارهی یکم سال ۲۰۱۰ مجلهی «Europäische Rundschau» منتشر شده است. عنوان مقاله به آلمانی چنین است:
«Die Samtene Revolution und ihre Folgen von 1989 bis heute»
- برگرفته از سایت رادیو دویچه وئله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر