۱۴۰۴ مرداد ۱۷, جمعه

طاهر سارلی فعال سیاسی ترکمن صحرا بار دیگر به زندان افتاد

اخبار روز پنجشنبه 16 مرداد 1404 : طبق اخبار رسیده از ترکمن صحرا طاهر سارلی از فعالان سیاسی ترکمن صحرا سال قبل به خاطر پخش ویدئویی اعتراضی به رفتارهای تبعیض آمیز رژیم در ترکمن صحرا و تلاش نظام برای تغییر دموگرافیک ترکمن صحرا به زندان افتاده بود،  روز ۱۶ مرداد بار دیگر زندانی شده است.

وی که بار اول در زمستان سال ۱۴۰۲ پس از سپری کردن یک ماه و اندی حبس، به صورت مشروط آزاد شده بود، مجبور بود هر هفته از محل کار خود در یکی از شعب تهران پس از طی مسافت ۹ الی ۱۰ ساعته به گنبد کاووس بیاید و به دادگاه امضاء بدهد که عملی بسیار خسته کننده و برای یک کارمند دارای مخارج غیرقابل تحملی بود. طاهر سارلی که از این وضعیت شکنجه بار به ستوه آمده بود، با انتشار ویدئویی دیگر پیام جسورانه خود را به گوش مردم ترکمن صحرا رساند و گفت به خاطر اعتراضش زندگی را بر او حرام کرده اند. وی دراین ویدئو تاکید کرد مردم ما در طول چند دهه از جمهوری اسلامی چیزی جز بدبختی ندیده اند. وی اعلام کرد از این نوع زندگی خسته شده و مرگ بهتر از این زندگی است

روز ۱۴مرداد ۱۴۰۴ طاهر سارلی توسط نیروهای اطلاعاتی درمحل کارش درتهران دستگیر وبه گنبد کاووس منتقل شده و روز ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ راهی زندان گنبد کاووس شد. https://akhbar-rooz.com/1404/05/16/25041/       

۱۴۰۴ مرداد ۱۲, یکشنبه

حسن کسلخه روز 8مرداد 1404 درگذشت

 زنده‌یاد حسن کسلخه، معلمی را مثل صمد از روستاهای دورافتاده  آق‌قلا شروع کرد...

نوشته ای بمناسبت درگذشت حسن کسلخه با عنوان آسوده بخواب که در غوغای جهان آرام نبودی  

  زنده‌یاد حسن کسلخه؛ او معلمی را مثل صمد از روستاهای دورافتاده آق‌قلا شروع کرد که حتی در زمستان راه آمدورفت نداشت. بایستی چکمه به پا می‌کردی واول صبح حاضر به تدریس می‌شدی. یکی از معلمان محله‌مان از خاطره‌ای می‌گوید که در زمان پیش از انقلاب درجلسه‌ی اداره‌ی آموزش‌وپرورش آق‌قلا گذشت. حسن با پالتوی خیس و چکمه وارد جلسه می‌شود. رئیس آموزش‌وپرورش درمورد لباس شیک وآراستگی وکراوات سخن می‌گوید و به حسن سرزنش می‌کند. حسن نیز شعری از سعدی درمورد لباس و آدمیت می‌گوید:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت.

 نه همین لباس زیباست نشان آدمیت.

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی.

 چه میان نقش دیوار و میان آدمیت.

 رئیس سکوت می‌کند، گویا همکار ادیب وجسور خود را بازشناخته و عذرخواهی می‌کند. حسن از امکانات رفت‌وآمد و کم‌وکاستی‌های عینی می‌گوید و تمایز تدریس درمرکز شهر و روستا را گوشزد می‌کند. همه‌ی معلمان جسارت وی را در آن زمان می‌ستایند.

بعداز انقلاب درصف تلاشگران فرهنگ و ادب رشد کرد. وی درلحظه فوت بخشی قزاق پنق حضورداشته که این ماجرا را در ویژه‌نامه «پوداق» که به مناسبت بزرگداشت قزاق پنق چاپ‌شده بود، شرح می‌دهد. حضور همیشه سبزی با شاعر ستار سوقی داشت. یادم می‌آید که درانتشار کتاب «اۇن یدینگ میوه‌لری» همیشه کنار شاعر ویاور وی بود. در اعزام دختران لاله خوان به تهران و بسیاری از بزرگداشت‌ها پیش‌قدم بود. درمراسم صدمین روز درگذشت ستار سوقی در خانه شاعر حضور فعالی داشت. دراین مراسم شاعران اشعاری قرائت کردند و مدعوین به بیان خاطره پرداختند. درهمین اواخر شعر روایی « غارری گۆرگن » را درابتدا می‌خواست با خط نستعلیق ارائه دهد ولی من پیشنهاد کردم فعلاً خیلی‌ها درخوانش شعر به‌صورت تایپی مشکل‌دارند چه برسد به خط نستعلیق درکتاب. البته بندی از شعر بر روی دیوار اتاق زینت‌بخش است اما ارائه به‌صورت کتاب مشکل دار. او قبول کرد و تایپ کرد وبا جلد گالینگور سبز دراولین سالگرد شاعر جهت دوستان شاعر حدود صد الی دویست جلد آماده کرد.

هر فعال اجتماعی و فرهنگی درمسیر فعالیتش فراز و نشیب بسیاری دارد. حسن آقا نیز جدای از این قاعده نیست. شاید به خیلی از آ روزهایش نرسیده، بغض‌های نترکیده‌ای در گلویش حامله گشته و همچون کبوتری بر شانه‌اش نشسته. بقول شاملو

بر شانه‌ی من کبوتری‌ست باوقار و خوب

که با من از روشنی سخن می‌گوید

 اما مرگ تکانی به روح و روان آدمی می‌دهد. بخصوص مرگ نزدیکان. خاطره‌اش تو را به دوردست‌ها می‌برد. دراین گذشته‌ها صیقلی و آبدیدگی نهفته است. همرهی وهم نوردی و ریشه درخاکی واصالت و آدمیت نهفته است.

روحت آرام و شاد حسن آقا! آسوده بخواب که درغوغای جهان آرام نبودی. به قول شاعر برجسته ترکمن بردی نظر خدای نظر که درمورد «مادرشاعر غارا سیدلی» سروده ومادر که بر کالبد بی‌جان فرزندش نشسته واین‌گونه با وی صحبت میکند:

گؤردیک شۇندا آحئر سۇنگی انأنینگ

گؤز یاشی تۆکندی، آغیسی یاتدی

کأسه گؤزلرینی باقیا یوموپ

آرقان یاتان اینر اۇغلا سراتدی:

دۆنیه‌دن دۇیماغا یۇقدورلا ولیم

بیله ایر گیتمه‌گم غارام! بو قارام

راضی بۇل اللی‌بأش ییللیق عؤمرینگده

غانا دینج آلیپ‌ام بیلمأندینگ غارام

 باشد با این سطرهایی از شعرم با روحت هم قدم شوم و سیری به گذشته داشته باشیم.

هراؤلۆم سيلكه‌لأر بۆتين اندامینگ

آلیپ گيدر يوواش، يوواش گچميشه

گچميش‌!

بير گيدن بياندیر

 اۇل بۆتين اؤركۆنگ

سنینگ دایانگ دير.

بير دۇلی اومماندیر،

اۇل سنينگ هيجانینگ،

گۆلكينگ، حاسراتینگ

هم كؤين باغرینگ

سئرلی آغینگ دير.

هی بو زادلار

سنگ تنينگی تاپلامان

گچرمیسينگ

غاپدالیندان أتله‌مأن؟

 *برگرفته از گروه تلگرامی "یدیگن"

https://t.me/c/1343684228/151867