تمرکز و عدم تمرکز قدرت؛ دو الگوی حکمرانی در تاریخ و
سیاست
مقدمه
توزیع قدرت سیاسی یکی از بنیادیترین مسائل درفلسفهٔ سیاست و علم دولت
است. در طول تاریخ، جوامع انسانی برای ادارهٔ خود دو الگوی عمده را تجربه کردهاند:
حاکمیت متمرکز و حاکمیت غیرمتمرکز.
هر یک از این دو الگو پیامدهای عمیقی در زمینهٔ توسعه، آزادی، ثبات
سیاسی و میزان مشارکت مردم در تصمیمگیری برجای گذاشتهاند.
در این مقاله، این دو مدل از منظر تاریخی و نظری بررسی میشوند تا
روشن گردد که کدامیک با مبانی دموکراسی و عدالت اجتماعی سازگارتر است و ایران در
مسیر آیندهٔ خود به کدام جهت باید بیندیشد.
تعریف مفاهیم
حاکمیت متمرکز ساختاری است که در آن تصمیمگیریهای سیاسی، اقتصادی،
فرهنگی و اداری عمدتاً در دست نهاد مرکزی یا رأس قدرت قرار دارد. در چنین نظامی،
سلسلهمراتب عمودی و فرمانمحور بر روابط اداری و سیاسی حاکم است و کنترل از بالا
جایگزین مشارکت اجتماعی میشود.
درمقابل، حاکمیت غیرمتمرکز نظامی است که درآن اختیارات میان سطوح
مختلف حکومت توزیع میشود؛ از دولت مرکزی گرفته تا نهادهای محلی، ایالات یا مناطق.
این الگو بر اصل تفویض اختیار، مشارکت مردمی و استقلال نسبی در تصمیمگیریهای
محلی استوار است.
زمینهٔ تاریخی تمرکز قدرت
در دورههای تاریخی، تمرکز قدرت غالباً پاسخی به نیازهای نظامی و
امنیتی بوده است. ضعف ارتباطات، تهدیدهای خارجی و ضرورت کنترل منابع باعث شد که
حکومتهای باستانی همچون چین، روم و ایران ساسانی قدرت را در رأس هرم سیاسی متمرکز
کنند.
اما تمرکز قدرت دربلندمدت پیامدهایی ویرانگر داشت. فاصله میان حاکمان
و مردم افزایش یافت، نظارت عمومی تضعیف شد، و تصمیمگیریها به ارادهٔ گروه یا
فردی محدود وابسته گردید. درچنین شرایطی، استبداد، فساد ساختاری و تبعیض منطقهای
رشد یافت و مسیر توسعهٔ متوازن مسدود شد.
پیدایش الگوی غیرمتمرکز
با آغاز دوران مدرن وشکلگیری دولت، ملتها، فلسفهٔ سیاسی جدید بهویژه
پس از انقلابهای آمریکا و فرانسه، خواستار محدودسازی قدرت و مشارکت عمومی در
حاکمیت شد.
در همین راستا، الگوهای فدرالیسم در ایالات متحده و کنفدرالیسم در
سوئیس بهوجود آمدند تا توازنی میان وحدت ملی و استقلال محلی برقرار شود.
دراین نظامها، قدرت از رأس به پایین توزیع شد، نهادهای محلی اختیار
یافتند، و مردم در تصمیمگیریهای اجرایی نقش مستقیم پیدا کردند. اصل «نظارت از
پایین» جایگزین «فرمان ازبالا» شد واین تغییر، موجب شکوفایی آزادیهای مدنی، عدالت
اجتماعی وهمبستگی ملی گردید.
مقایسهٔ دو الگو و پیامدهای آن
در نظام متمرکز، تصمیمگیریها عمودی و فرمانمحور است و اراده از
بالا به پایین اعمال میشود. در چنین ساختاری، نظارت عمومی محدود و کنترلشده است،
زیرا نهادهای مستقل محلی یا رسانههای آزاد مجال نظارت مؤثر بر قدرت ندارند. درمقابل،
در نظام غیرمتمرکز، تصمیمگیری بهصورت افقی و مشارکتی صورت میگیرد و مردم از
طریق شوراها و نهادهای محلی در ادارهٔ امور نقش فعال دارند.
از نظر کارآمدی، حکومت متمرکز ممکن است در کوتاهمدت قادر به واکنش
سریع در بحرانها باشد، اما در بلندمدت بهدلیل انحصار تصمیمگیری و نبود بازخورد
اجتماعی، ناکارآمد و انعطافناپذیر میشود. در حالیکه نظام غیرمتمرکز، اگرچه
فرآیند تصمیمگیری در آن گاه کندتر است، اما بهواسطهٔ انعطافپذیری و توان تطبیق
با شرایط متغیر، در بلندمدت کارآمدتر و مقاومتر است.
از نظر سیاسی نیز، خطر استبداد در ساختارهای متمرکز بسیار بالاست،
زیرا تمرکز قدرت همواره زمینهساز انحصار، فساد و سرکوب است. اما در نظام
غیرمتمرکز، تقسیم قدرت میان سطوح مختلف حکومت، امکان بازتولید استبداد را به حداقل
میرساند و قدرت واقعی در جامعه توزیع میشود.
درنهایت، در زمینهٔ توسعهٔ منطقهای، تمرکز قدرت معمولاً به نابرابری
منجر میشود؛ ثروت، امکانات و تصمیمها در پایتخت و مناطق مرکزی انباشته میشود و
مناطق پیرامونی درحاشیه باقی میمانند. درحالیکه نظام غیرمتمرکز با واگذاری
اختیارات اقتصادی و اداری به مناطق، توسعه را بر پایهٔ ظرفیتهای محلی ممکن میسازد
و تعادل ملی را تقویت میکند.
مطالعات تطبیقی درعلوم سیاسی نشان میدهد که دموکراسیهای پایدار درجهان
امروز، تقریباً همگی نوعی از تمرکززدایی قدرت را درساختار خود بهکار گرفتهاند.
کشورهایی که همچنان درساختار متمرکز ماندهاند، معمولاً گرفتار فساد، نارضایتی
اجتماعی و بحران مشروعیتاند.
تجربهٔ تاریخی ایران
ایران، از دوران باستان تا امروز، عمدتاً با ساختار سیاسی متمرکز
اداره شده است. در هر دو دورهٔ شاهنشاهی و جمهوری اسلامی، تصمیمگیریها درلایهای
محدود از حاکمیت متمرکز بوده و نهادهای محلی نقشی حاشیهای ایفا کردهاند.
این تمرکز تاریخی اگرچه گاه موجب انسجام کوتاهمدت شد، اما در درازمدت
به تبعیض، تمرکز ثروت در پایتخت و ضعف مشارکت عمومی انجامید. بخشهای مختلف کشور،
بهویژه مناطق قومی و مرزی، همواره احساس بیعدالتی و طردشدگی داشتهاند. این
احساس، ریشه بسیاری از بحرانهای سیاسی و اجتماعی معاصر ایران است.
ضرورت بازاندیشی درالگوی حکمرانی
درجهان امروز، که جوامع پیچیدهتر وچندلایهتر ازهر زمان دیگرند،
ادارهٔ متمرکز دیگر کارآمد نیست. رشد آگاهی عمومی، گسترش ارتباطات، وخواست عدالت
اجتماعی، ساختارهایی را میطلبد که درآن قدرت توزیعشده و مردم در سرنوشت خود
مشارکت واقعی داشته باشند.
برای ایران، گذار از ساختار متمرکز به مدلی از حکمرانی غیرمتمرکز یا
فدرال دموکراتیک، ضرورتی تاریخی است. چنین مدلی نه تنها به معنای تجزیه نیست، بلکه
با تقسیم عادلانهٔ قدرت، زمینهساز وحدت پایدار، اعتماد ملی و توسعهٔ متوازن خواهد
بود.
فدرالیسم؛ راه حفظ وحدت در تنوع
تجربه تاریخی تمرکزگرایی؛ از استبداد تا فروپاشی
الگوی متمرکز درظاهر وحدتآفرین است، اما در باطن، تمرکز قدرت دریک
نقطه را با خود دارد. تجربه تاریخی ایران، و بسیاری ازکشورهای خاورمیانه، نشان
داده که تمرکز قدرت درپایتخت ودر دست یک گروه، طبقه یا شخص، بهجای ایجاد انسجام،
به حذف، بیاعتمادی و مقاومت حاشیهها انجامیده است.
درچنین نظامهایی، «وحدت» بهجای آنکه بر پایه رضایت و مشارکت شکل
گیرد، بر زور، سرکوب و ترس استوار میشود. نمونههای تاریخی از جمله عثمانی دراواخر
دوران خود، یوگسلاوی سابق، عراق صدام حسین وسوریه اسد، همگی درظاهر متحد بودند،
اما این وحدت، ظاهری وتحمیلی بود. سرانجام، با تضعیف مرکز، کشورها دربرابر تنشهای
قومی و منطقهای از درون فروپاشیدند.
فدرالیسم در ذات خود «ضد تجزیه» است
برداشتی که درمیان برخی سیاستمداران ایرانی رواج دارد، که فدرالیسم
موجب تجزیه کشور میشود، ناشی از درک سطحی ویا تحریف هدفمند مفهوم فدرالیسم است.
فدرالیسم درمعنای علمی خود، ابزار تجزیه نیست؛ برعکس، سازوکار
هوشمندانهای برای حفظ وحدت ملی در عین احترام به تفاوتهای فرهنگی، زبانی و منطقهای
است.
در کشورهای متنوع از نظر قومی، زبانی یا مذهبی، فدرالیسم با توزیع
عادلانه قدرت ومنابع، انگیزه جدایی را از میان میبرد. نمونههای موفق آن را میتوان
در آلمان، سوئیس، کانادا، هند، وایالات متحده دید؛ کشورهایی که همگی دارای تنوع
قومی و زبانیاند، اما بهجای ترس از این تنوع، آن را درقالبی حقوقی و سیاسی
سازمان دادهاند.
تناقض دراستدلال مخالفان
مخالفان فدرالیسم در ایران معمولاً میگویند: «کشورهایی چون آلمان و
آمریکا پس از اختلافات داخلی، برای اتحاد به فدرالیسم روی آوردند، اما ایران متحد
است و نیازی به آن ندارد.»
این استدلال در ذات خود متناقض است. اگر فدرالیسم در کشورهایی با
اختلاف و نزاع توانسته وحدت بیافریند، چگونه ممکن است در کشوری با تنوع زبانی و
فرهنگی، موجب تجزیه شود؟ اگر فدرالیسم نیروی وحدتبخش در شرایط بحران است، پس در
شرایط صلح و ثبات، میتواند این وحدت را پایدارتر و نهادینهتر کند.
ایران؛ کشوری چندفرهنگی با یک هویت ملی
ایران سرزمینی است با تمدن مشترک اما هویتهای متکثر. تنوع فرهنگی،
زبانی و قومی درایران، نه تهدید است و نه انحراف ازوحدت ملی، بلکه سرمایهای
تاریخی است که باید درچارچوب یک نظام سیاسی عادلانه ومشارکتی شکوفا شود.
درتاریخ معاصرایران، تمرکزقدرت درتهران وحذف اراده مردم مناطق مختلف،
بارها به نارضایتی وشورش انجامیده است. سرکوب موقتی شاید برای مدتی نظم ظاهری
ایجاد کند، اما سرکوب جایگزین مشارکت نیست. مشارکت داوطلبانه مردم درمدیریت سرنوشت
خود، همان چیزی است که فدرالیسم بهصورت قانونی وساختاری تضمین میکند.
تجربههای هشداردهنده
یوگسلاوی نمونهای است روشن از فروپاشی ناشی از ناتوانی در مدیریت تفاوتها.
همانطور که سوریه و عراق نیز نشان دادند، تمرکز قدرت در پایتخت و حذف هویتهای
منطقهای، زمینه انفجار اجتماعی را میسازد. ترکیه، با وجود رشد اقتصادی، هنوز از
زخم عمیق سرکوب کُردها رنج میبرد.
ایران، با تنوع قومی و فرهنگی مشابه، اگر همچنان درساختار قدرت متمرکز
باقی بماند، دیر یا زود با بحران مشابهی مواجه خواهد شد. فدرالیسم نه تهدید، بلکه
سپر دفاعی در برابر تجزیه است.
جمعبندی
تجربهٔ تاریخی بشر نشان میدهد که تمرکزقدرت، چه در دست فرد باشد وچه
دراختیار گروهی محدود، در نهایت به استبداد، فساد و فاصلهٔ طبقاتی میانجامد. درمقابل،
تقسیم قدرت میان نهادهای مردمی، شوراهای محلی و دولت مرکزی، هم عدالت اجتماعی را
تقویت میکند وهم بنیان دموکراسی پایدار را میسازد.
آزادی و توسعه در سایهٔ تمرکز رشد نمیکنند، بلکه در بستر تقسیم
عادلانهٔ قدرت ومشارکت واقعی مردم شکوفا میشوند. آیندهٔ ایران، اگر بر پایهٔ
اعتماد متقابل، عدالت و احترام به تنوع ملی بنا شود، بیتردید از مسیر غیرمتمرکز سازی
قدرت و بازگرداندن اختیار به مردم خواهد گذشت.
فدرالیسم، درتعریف علمی خود، نه به معنای تجزیه کشور است ونه تقسیم
خاک وطن؛ بلکه تقسیم قدرت برای حفظ وحدت ملی است.
دموکراسی واقعی زمانی تحقق مییابد که قدرت از بالا به پایین جریان
یابد، نه برعکس. تجربه بشری نشان داده است که نظامهای متمرکز دیر یا زود به
استبداد و فروپاشی میانجامند، اما نظامهای فدرال با تکیه بر آزادی محلی و قانون
مشترک، ماندگارتر و انسانیترند.
درجهانی که تنوع، واقعیتی انکارناپذیراست، فدرالیسم نه راه تجزیه،
بلکه تنها راه اتحاد پایدار درکثرت است.
اسماعیل مرادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر