لشکرکشی روسیه تزاری به قلمرو خان خیوه ومرحله ی اول قتل عام تورکمنها در 1873
ترجمه و تلخیص دکتر حاجی محمد کـُر
توضیح : ارتش روسیه ی تزاری از سال 1873 تا سرنگونی رژیم تزاری درفوریه 1917 ، سه بار اقدام به کشتار دسته جمعی ترکمنها می نماید. باراول: قتل و عام ترکمنها به سال 1873 درجریان تصرف قلمرو خان خیوه (این محدوده امروزه شامل استان خوارزم ازبکستان واستان داش اُغوز ترکمستان وجمهوری خودمختار قارا قالپاقستان میباشد.) ،
باردوم: درجریان جنگ برای تصرف گؤگ تپه مرکز مقاومت ترکمنها در"استان آخال" ترکمنستان، که از اواخر 1879 شروع و در دوازدهم ژانویه 1881 پایان یافت. بارسوم: قتل و عام ترکمنهای ترکمنستان ایران (ترکمنصحرا) دردسامبر 1916 یعنی نزدیک به دوماه قبل ازسرنگونی رژیم تزاری روسیه درفوریه ی 1917 .
در رابطه با موضوع لشکرکشی های روسیه تزاری به آسیای میانه، بویژه دررابطه با تصرف محدوده ی تحت حاکمیت خان خیوه، که استان داش اُغوز جمهوری ترکمنستان بخش بزرگی از محدوده ی آن را تشکیل میداده، دو کتاب را حائز اهمیت یافته، اقدام به ترجمه و تلخیص نمودم.
کتاب اول به نام Russia in central Asia نوشته ی rHugo Stumm که در سال ۱۸۸۵ درلندن چاپ شده است. هوگو اشتوم یک افسر آلمانی ناظر درارتش تزار بوده که اجازه ی حضور رسمی درارتش روسیه تزار را داشته است.
کتاب دوم the fall of khiva and ,Campaigning on the Oxus نام دارد و نوشته ی Mac Gahan مک گاهان خبرنگار روزنامه نیویورک هرالد است. او درلشکر کشی روسیه تزار به خانات خیوه و کشتار ترکمنهای داش اُغوز حضور داشته و برای روزنامه گزارش تهیه میکرده .
این نوشته در دو بخش به خوانندگان ارائه می شود. بخش اول درباره ی تصرف قلمرو خان خیوه وکشتار بی رحمانه ی ترکمنهای منطقه ای است که امروزه استان دآش اُغوز جمهوری ترکمنستان را تشکیل می دهد. -----------------
مدخل : تصرف قلمرو خان نشین خیوه که استان داش اُغوز ترکمستان کنونی بخش مهمی از آن را تشکیل میداده، پس از تصرف آستاراخان به عنوان شمالی ترین شهر بندری دریای خزر در اواسط قرن ۱۶ در دستور کار تزار روسیه قرار میگیرد. ولی بخاطر موقعیت جغرافیایی ویژه ای که این منطقه درآن قرار گرفته برای سالیان دراز از دسترسی روسها در امان بود. منطقه ی خیوه، منطقه آباد بزرگی در درون اقیانوسی از شن واقع شده است. دربخشهای شمالی عرض آن از هزار کیلومتر هم بیشتر است. در درون شنزار قاراقوم بطور پراکنده چاههای آب وجود دارد، که معلوم نیست کی و توسط چه کسانی حفر شده است. مسافرت دراین بیابان برای کسی که آگاهی کافی از مکان این چاهها نداشته باشد غیرممکن می باشد. مقدار آب چاهها به قدری نبوده که کفایت یک قشونی را بکند. به همین دلیل تسخیر آنجا آسان نبوده است.
درقرن ۱۹ میلادی هنگامی که واحدهای ارتش انگلستان درجنوب افغانستان مشغول جنگهای استعماری بودند. تزار روسیه در هراس از دست دادن میدانهای معاملاتی و کشورگشائی و رسیدن به آبهای اقیانوس هند و هندوستان به حملات خود درآسیای میانه سرعت بیشتری میدهد. او یکبار در اوایل ۱۸۳۹ پروفسکی (Perovski) که یکی از ژنرالهای ارتش روسیه در مرزهای آسیای میانه بوده، از پطرزبورگ فرمانی دریافت میکند که به قلمرو خان خیوه توجه بیشتری بکند و تدارکات یک حمله بزرگ را تا اواخر این سال به خیوه را آماده کند. مخارج حمله را ۱۵۰هزار روبل برآورد میکنند که ۷۰ هزار آنرا دولت روسیه بیدرنگ دراختیار پروفسکی قرار میدهد.
درنوامبر ۱۸۳۹ پروفسکی تهاجم خود را به خیوه آغاز میکند، ولی بعلت سرمای شدید زمستانی آن سال با تلفات زیاد جانی و مالی در بیابانهای "اوست یورت" قازاقستان به قشون دستور بازگشت میدهد وطرح حمله برای تسخیر خانات آسیای میانه با ناکامی تمام میشود. درصفحات بعدی به شرح مفصّل این یورش پرداخته می شود.
خان خیوه به قصد جلوگیری از حملات احتمالی بعدی، در اه امضاء پیمان صلح، بمدت ۲-۳ سال ایلچی ویا سفرای زیادی را به سانکت پطربورگ گسیل کرده سرانجام موفق به پیمان صلح با تزار روسیه شده وبه امید درامان ماندن امتیازات زیادی هم میدهد. با این وجود دراوایل بهار سال ۱۸۷۰ فرماندار نظامی روسیه درتفلیس فرمانی ازپطربورگ دریافت میکند که در آن خواسته میشود که ژنرال فرماندار توجه بیشتری به استحکامات خود درکراسنوودسک (شاه قدم- ترکمنباشی کنونی) در ساحل شرقی خزر بدهد و پایگاههای خودرا در آنجا را توسعه دهد. چنین فرمانی را حاکم ارونبرگ ژنرال "کریسانوسکی" و ژنرال "فون کاوفمان" درتاشکند نیز دریافت میکنند. به آنها فرمان آماده کردن تدارکات گسترده ای جهت تصرف قلمرو خان خیوه داده می شود.
از اوایل مارس سال ۱۸۷۳ واحدهائی از ارتش روسیه از سه طرف حرکت خود را به سوی خیوه آغاز می کنند. از طرف شرق خیوه ژنــرال فــون کـاوفـمان Von-Kaufmann از تاشکند، جمعا با ۲۵۰۰ پرسنل نظامی، ۱۶۵۰ پیاده نظام و ۶۰۰ سواره نظام، در بیست و ششم ماه مه به "شیخ آریق" در سواحل شرقی آمو دریا (جیحون) می رسند واولین تصادم آنها با قوای خان درآنجا شروع میشود.
ازطرف شمال لشکر اورونبرگ به فرماندهی ژنرال واریوفکین (Veryovkin) با کشتی از طریق سیر دریا و دریاچه آرال به منطقه آمده، در اول ژوئن شهر "کونگرات" را به توپ بسته، وارد شهر میشوند. آنان در روز نهم ژوئن از طریق دروازه شمالی به شهر خیوه حمله میکنند و شبانگاه شهر را به توپ می بندند.
از طرف غرب لشکر قفقاز به پیشروی خود بطرف خیوه ادامه میدهد. لشکر قفقاز ستون نظامی خود را با کشتی های روسی در "چکیشلر" (شرق دریای خزر) پیاده کرده، وازآنجا بفرماندهی "آ.س. مارکوزف" حرکت خودرا از طریق شمال اترک بطرف خیوه ادامه میدهند. ولی این واحد نظامی نتوانست خود را به خیوه برساند زیرا صدها سرباز از فرط بی آبی و گرمای شدید "قره قوم" بهلاکت میرسند. حتی اسبها و شترها نیز از رمق می افتند. وقتی آنها با مشکلات زیاد به نزدیکیهای روستای "بالیشم" (حدود ۲۰۰ کیلومتری خیوه در استان داش اوغوز کنونی)، در بالای کوههای "قاپلانگ قیر" میرسند، فرمانده واحد نظامی مارکوزف ناچارا به لشکر تحت فرماندهی خود دستور بازگشت میدهد. ------------------------------
پیشروی ارتش اشغالگر تزار روسیه به خیوه : روز دوم ژوئن 1873 ستون نظامی اعزامی ستاد ترکستان ارتش روسیه درتاشکند به فرماندهی ژنرال فون کاوفمان به شهر "هزاراسپ" درشرق پایتخت (شهرخیوه) میرسد. آنها در۵ ژوئن از هزاراسپ به طرف خیوه سرازیر میشوند وازآنجا در ۹ ژوئن به ۱۸ کیلومتری خیوه میرسند. در آن مکان کاوفمان نامه ای از خان خیوه محمد رحیم بهادر خان دریافت می کند که در آن خان تسلیم شدن خود به لشکر روسیه را اعلام میکند. دلیل این اعلام این بود که در ۸ ژوئن ستون نظامی اورنبرگ به فرماندهی "وریفکین" به نزدیکی خیوه رسیده و در صبح آن روز با قشون خان درگیر میشوند. در نتیجه این درگیری وریفکین زخمی میشود و فرماندهی لشکر به کلنل "سرانچوف" واگذار میشود. وقتی که ستون نظامی اُرونبرگ به نزدیکی پایتخت میرسد، ابتدا به مدت ۲-۳ ساعت شهر خیوه را به توپ می بندد. بعد از ظهر آن روز خان پیام تسلیم شدن را به ژنرال کاوفمان که در ۱۸ کیلومتری خیوه اردو زده بود، می فرستد. درآن نامه او تأکید می کند : "این ترکمنها هستند که علیه شما می جنگند وحرف مرا گوش نمیکنند."
کاوفمان بلافاصله به وریفکین پیام میرساند که آتش بس اعلام کند، وبه خان هم نامه ای می نویسد که برای تسلیم نهایی فردا ۱۰ ژوئن با صد نفر از همراهان خود به پیشواز کاوفمان بیایند. درهمان شب خان با جمعی از همراهان به شهر "ییلانلی" در شمال داش اُغوز فرارمیکند. روز بعد یک گروه به سرکردگی عموی خان حدود ۵ کیلومتری خیوه به حضور کاوفمان می آید، تسلیم شهر را به ارتش تزار را اعلام کرده خبر فرار خان را به کاوفمان میرساند. ۱۴ ژوئن کاوفمان متوجه می شود که برادر کوچکتر محمد رحیم بهادر خان، بنام " آتا جان" که از یکسال قبل در زندان بوده، تصمیم خود را برای جانشینی خان اعلام داشته به خیوه بر میگردد. کاوفمان، خان وهمراهانش را درکمپ خود در زیر سایه درختان ملاقات میکند وپس از گفتگوی زیاد به خان میگوید: "- حال به کاخ برگرد و به امور رسیدگی کن" و اضافه می کند که بعد از ۳ روز به ملاقات او خواهند آمد و شرایطش را اعلام خواهد کرد .
خبرنگار آمریکایی مک گاهان درفصل سوم کتاب خود ضمن تعریف از شجاعت ترکمنها می نویسد: "اگر اوزبکها لااقل نصف شجاعت ترکمنها را هم ازخود نشان می دادند، نتیجه ی لشکرکشی روسها به احتمال زیاد اینچنین به پایان نمیرسید.
جمعیت ترکمنهای قلمرو خان خیوه: جمعیت ترکمنها درکتاب مذکور اینگونه اعلام شده است: " ۶ طایفه ترکمن در این منطقه زندگی میکند، یمرلی حدوداً ۲۵۰۰ آلاچیق؛ چاودرها ۳۵۰۰ آلاچیق؛ قره داشلی ها ۲۰۰۰ آلاچیق؛ قاراجا گلدی ۱۵۰۰، آلیلی و گوگلانها حدوداً ۱۵۰۰ آلاچیق؛ یمودها ۱۱۰۰۰ آلاچیق. هر آلاچیق را هم نسبتاً ۵ نفر حساب میکند. در این محاسبه کل جمعیت حدوداً ۱۱۰۰۰۰ نفر را دربر میگیرد."
او از خان خیوه انتقاد میکند که نزد کاوفمان به بدگوئی از ترکمنها پرداخته است و اضافه می کند: "- درحالیکه ترکمنها وفادارترین مردم به خان بودند وخان همیشه درهنگام حس خطر به ترکمنها پناه می برده. چرا خان ازترکمنها درپیش کاوفمان بد میگوید ؟ " مک گاهان در این باره می نویسد که هر چند خان هیچ وقت نتوانسته بر آنها (ترکمنها) حکمرانی کند. ولی همیشه ترکمنها حاضر به شمشیرکشی برای دفاع از هر دشمنی بودند. وهرگز مثل اوزبکها که درهر قدم راضی به چاپلوسی و دولا شدن درمقابل دشمن نبودند. مگ گاهان از کاوفمان شدیداً انتقاد میکند و میگوید: "- کاوفمان به ترکمنها بیش از اوزبکها جریمه تعیین کرد. برای باز پرداخت غرائم جنگی تقریبا دو برابر هر فرد اوزبک از ترکمنها پول درخواست کرد. از ترکمنهای یمود ۳۰۰۰۰۰ روبل طلب کرد که حدودا ۵/۵ روبل برای هر فرد یمود میشود، که ۵/۵ دلار برابر با ۲ ماه پول اجاره هر شتربود که از قرقیزها در لشکرکشی اجاره کرده بودند. یمودها ۱۲ نفر نماینده به پیش کاوفمان فرستاده، خواهان مهلت بیشتر برای پرداخت غرامت می شوند. کاوفمان به یمودها ۲ هفته مهلت داده بود تا همه غرامت خواسته شده را یکجا پرداخت کنند. ولی کاوفمان بدون مذاکره و برخلاف عرف جنگ معمولی دستور زندانی کردن سفیران ترکمن را میدهد وهر ۱۲ نفر زندانی می شوند. در نهایت به آنها اجازه داد که به میان ترکمنها باز گشته به اطلاع مردم برسانند، وبه هر طریقی که ممکن است، پول خواسته شده را درطول ۲ هفته بپردازند. درغیراینصورت هیچ معلوم نیست که کاوفمان چه بلایی به سر مردم خواهد آورد. از ۱۲ نفر، ۲ نفر هنگامی که میخواستند از زندان فرار کنند کشته میشوند".
مگ گاهان می نویسد که افسرها درلشکر تزار بارها از کاوفمان انتقاد کردند که ضرب الاجل (مهلت) داده شده برای پرداخت غرامت کافی نیست و ترکمنها قادر به پرداخت ان دراین مدت کوتاه نخواهند بود.
حتی از افسرهای ستون نظامی ارونبرگ از جمله وریوفکین فرمانده آن لشکر از کاوفمان می خواهند که مهلت بیشتری به ترکمنها بدهد. آنها اظهار نمودند که ما در حرکت خود به خیوه با بسیاری از ترکمنها ارتباط داشتیم. بسیاری از مواد غذائی خود را از آنها خریدیم. آنها مردمانی خوب و خیلی با وفاتر از اوزبکها هستند. با همه این احوال کاوفمان به حرف آنها گوش نمیدهد. بلاخره آنها کاوفمان را متهم میکنند که آلت دست خان شده و تورکمنها را که هیچ وقت فرمانبردار خان نبوده اند، مطیع خان میخواهد بکند.
درصفحه ۳۵۴ کتاب مگ گاهان دراینمورد چنین می نویسد: ..." نظر شخصی من این است که ژنرال کاوفمان با حمله به سرزمین ترکمنها کار بسیار اشتباهی کرد. من فکر میکنم که بهتر بود با ترکمنها مشورت و مصالحه می کرد. آنها مردمانی شایسته تر، دلیرتر و اصیل تر از اوزبکها بودند. ترکمنها از تبعیض خان تقریباً آزاد بودند. آنها کاملاً از فشار منزجر کننده و اهانت آمیز خان معاف بودند و می توانستند متحد بسیار مناسب و قابل اعتمادی باشند. اوزبکها نسبت به آنها افرادی منحط، فاسد و مصیبت زده بودند. دلاوری آنها درمیدان جنگ و وفاداری به خان بهترین نشان از مساعدت و همکاری آنها با هم پیمانان خود بود. این توصیف دلیل آشکاری است که از میان همه اهالی آسیای میانه تنها می توان به ترکمنها اعتماد کامل کرد.اما خان خود یک شخصیّت ناسپاس، ضعیف النفس و خائنی بیش نبود که آرزوهای او هرگز نمی بایست جامه عمل بپوشد.
کاوفمان ترکمنها را به برده فروشی محکوم میکرد، درحالیکه در مقایسه با اوزبکها که برده های زیادی داشتند، ترکمنها هیچ برده ای نداشتند. آنها با معاملات و تجارت برده ها اصلاً کاری نداشتند. دراین مورد وامبری نیز در آثار خود بوضوح شرح میدهد. او می نویسد: "... ترکمنهای خیوه خیلی کمتر از اوزبکها درکار خرید و فروش برده دخیل اند".
مک گاهان باز می نویسد: " کاوفمان با بازداشت ۱۲ نفر از ترکمنها که برای مذاکره و مصالحه آمده بودند عمل بسیار خلاف و ناعادلانه ای را مرتکب شده است. این کار برابر است با برگشت از باوری که بدان معتقد بوده است. با اینحال آنها را در هنگام غارت جنگ "غازاوات" آزاد کردند. کاوفمان تصمیم داشت به ترکمنهای یمود که آنها تقریباً بیش از ۱۱۰۰۰ آلاچیق نشین بودند حمله کند.
در ۱۹ جولای پنج هفته پس از تصرف خیوه، ستون نظامی روسها بسرکردگی ژنرال گولواچوف (Golovachoff) هشت گردان پیاده، هشت گردان سواره، ۱۰ توپ ۵ تیربار بطرف منطقه غازوات حرکت کردند.
همچنانکه ستون بطرف غازوات حرکت می کرد، دسته- دسته از اوزبکها با نان، شیر ومیوه به پیشواز لشکر روسیه می آمدند. درساعت ۱۱ ستون نظامی به کانال غازوات- در ۱۶ کیلومتری خیوه رسید. قشون درآنجا اردو زد. گولواچیوف بعنوان فرمانده ستون نظامی روسها یکی از مخالفان حمله به ترکمنها بود. روز بعد او هر ۲-۳ ساعت یک بار متوقف میکرد که تا ترکمنها وقت کافی برای فرار از محل سکونت خود به دشتها را داشته باشند. در روز بعد ۲۰جولای لشکر بدون حرکت در همانجا ساکن بود.
در ۲۱ جولای ستون نظامی حرکت خود بطرف غازوات را شروع کرد. بعداز ۲ ساعت حرکت ما به محل سکونت یمودها رسیدیم. آن مناطق زمینهای زراعی پرحاصل وخوبی داشت. همه جا کانال کشی شده بود.
خانه ها خالی وهمه چیز را مردم همراه خود برده بودند. دربعضی از خانه ها هنوز آتش اجاقها روشن بود. ناگهان روسها شروع به آتش زدن منازل و ویران کردن خانه ها پرداختند. دود آتش از همه جا برمی خاست. آسمان را دود غلیظی فرا گرفته بود. ستون نظامی همچنان به پیشروی خود ادامه میداد. قزاقهای روس با مشعلهای آتشین هرچه را که در دسترس بود به آتش می کشیدند.
سواره نظامیها از لحظه ورود به یمودنشین منطقه به هر چیزی که سر راهشان می دیدند با تورچهای آتش به آتش میکشیدند. در طول نیم ساعت دیگر آسمان کلاً سیاه شده بود. خورشید دیده نمی شد. آتش زدنهای ناگهانی آتمسفر را تغییر داده بود. همه چیز درآتش می سوخت. گویا شعله های آتش با رنگ خون آغشته وبه هوا بر میخواستند. من هیچ وقت درعمرم اینچنین وحشیگری وسبعیت را ندیده بودم، البته در دنیای مدرن امروز هم دیگر چنین وحشیگیری دیده نمی شود. تماشای صحنه ها خیلی دلتنگ کننده بود. این صحنه های ویرانگر همه جا را پرکرده بود. "کار" روسها همچنان ادامه داشت برای شعله ور کردن هرچه بیشتر آتش، ستون نظامی بدن توقف به حرکت خود ادامه میداد. حدوداً ساعت ۱۲ کم کم به فرماندهی خبر از فرار زن و بچه و احشام میرسید. گروهی از ریش سفیدان ترکمن با چند تن از محافظان اسب سوار تقاضای دیدن فرماندهی میکردند، آنها از فرماندهی در مورد این وحشیگری و علل ان می پرسیدند ومی گفتند: "- ما هرگز برعلیه روسها نجنگیدیم، هرگز عمل خصمانه ای علیه روسها انجام ندادیم. چرا روسها با ما چنین رفتار میکنند؟ ما فقط میخواهیم علل آن را بدانیم.
گارد روسها آنها را به فرماندهی آورد. ژنرال گولواچوف با آنها صحبت کرد وآنها تقاضای آتش بس کردند ودرادامه گفتند: "- اگر شما به این وحشیگریها ادامه بدهید، ما هم جمیعت زیادی داریم وتا آخر خواهیم جنگید. روسها تقاضای آنها را رد کردند وآنها با اسبهای خود به طرف جمعیت درحال فرار شتافتند.
سواره نظام از فرماندهی چندین بار تقاضای حمله به جمعیت درحال فرار را کردند، ولی ژنرال گولواچوف دو دل بود و مدت زیادی همچنان از دستور حمله طفره می رفت. او هیچ میل حمله به جمعیت درحال فرار را نداشت. او از اول هم با لشکر کشی بر علیه ترکمنها مخالف بود. بالاخره دستور حمله داده شد ومن به محض شنیدن آن در اولین فرصت با سرعت خود را به خط اول لشکر روس رساندم، تا از نزدیک شاهد همه چیز باشم.
مک گاهان ادامه میدهد: " حدود ۱۰ دقیقه با اسب تاخته به بالای تپّه ای رسیدیم. آنجا دیدیم که مردم واحشام در۲ کیلومتری ما از بالای تپّه دیگری عبورمیکردند. گرد و خاک بپا خاسته از سم اسبان سواره نظام دید را مشکل میکرد ومردم نیز به گریز خود شتاب بیشتری میدادند، بسته ها و لوازم خودرا از پشت شترها والاغها بزمین می انداخته اند تا برای خود سرعت بیشتری بدهند. همه جا اشیاء پرت و پلا شده بود. سواره نظامها همچون بورانی بلا بر سر مردم درحال گریز فرود می آمد وکم کم به آنها می رسیدند. گاوها و گوسفندان و دیگر اشیاء و احشام که مردم از هراس جان آنها را دیگر رها کرده بودند، کمی مانع حرکت سریع مهاجمان میشد. احشام وحشتزده در جلوی سواره نظام سر به بیابان میگذاشتند. دیگر سواره نظام ها به مردم رسیده بودند. صدای ناله و گریه ها همه جارا فراگرفته بود. مردم از ترس جان بهر طرف پراکنده شده بودند. یک منظره وحشتناک و گیج کننده ای شروع شده بود. ترکمنهای زیادی بزمین افتاده بودند، گلوله ها سر آنها را سوراخ کرده، درفاصله ای نه چندان دور ۲-۳ سرباز روس با بدن و صورت شمشیر خورده بر زمین می غلتیدند.
چند زن، بچه هارا دور زده بودند. آنها با جیغ و گریه های خود، برای زنده ماندن و محافظت ازبچه های خود تلاش میکردند. آنها با دورزدن می خواستند بچه ها را از دسترس شمشیرها در آمان نگه دارند. من اسب خودرا بسرعت بطرف آنها دواندم. درجهت حرکت سربازان روس با اسب خود ایستادم، درحالیکه فریاد "آمان– آمان" (صلح- صلح) میزدم، می خواستم آنها را آرام کنم. همه جا لوازم خانه از قبیل قالی- قالیچه ولوازم طبخ، مواد غذایی، بسته های علوفه ریخته بود.
کمی آنطرفتر زنان و بچه های زیادی را دیدم که برای محافظت از بچه های خود ناله و شیون میکردند. بچه ها را زیر چتر چارقدهای خود می پوشاندند تا از ضربت شمشیر روسها در امان بمانند. زن پیر چاقی را دیدم که نوه خودرا بغل کرده بود و بزحمت خودرا در میان ماسه ها بجلو میکشید. خودم را به او رساندم. بچه را از دست او بر داشتم. با دیدن اینهمه جسدهای بی جان ترکمنها که بر زمین افتاده بودند، چند لحظه ای شوکه شدم، آنها هیچ حرکتی از خود نشان نمی دادند. وقتی با دقت بیشتری به آنها نگاه کردم، زخمی شده و یا مرده بودند. در بین آنها کسانی هم بودند که از ترس خودرا به مردگی میزدند. ناگهان متوجه شدم با این چیزها من از خط حمله عقب می افتم. اسب خود را برگرداندم و به سرعت به طرف جلو راندم. در حالیکه اسب من از روی اجساد رد میشد، یکدفعه متوجه شدم که ۳۰- ۴۰ زن با بچه های خود در درون باتلاقهای آب بودند. درحالیکه برای نجات جان خود التماس و گریه می کردند و بسیاری از آنها در درون بیشه ها تا سر به آب فرو رفته بودند. فقط دهان آنها برای نفس کشیدن بیرون از آب بود. بطور دلخراشی گریه و جیغ می کشیدند. دل آدم از دیدن این صحنه ها به درد می آمد. سواره های روس از کنار آنها رد می شدند و با چهره های عبوس به آنها خیره نگاه می کردند. یکی از آنها در آنجا ایستاده بود وبا تفنگ خود به طرف زنهای داخل آب شلیک میکرد. من با عجله اسب را به طرف او راندم وتا به او رسیدم بخاطر خشمی که همه وجودم را فرا گرفته بود، با شلاقی که اسب می راندم به صورت او زدم و به او دستور دادم مثل بقیه به راه خود ادامه دهد. او با چهره گرفته برگشت و من به زنها فریاد زدم: "- آمان آمان صلح!". به بیچاره ها باز نگاهی کردم و دوباره با عجله به جلو حرکت کردم، دیدم که یک مرد ترکمن را سواره ها در وسط گرفته با شمشیر خود به او حمله میکردند. مرد ترکمن چیزی دردست نداشت و زانو زده به آنها التماس میکرد وبا دست و بازوان خود میخواست در مقابل شمشیر حفاظت کند. لحظه ای دیرتر او را دیدیم که شمشیر گردن او را زخمی کرده بود و خون از گردن او فواره میزد و او با صورت خود به آب افتاد وهلاک گردید. کمی بالاتر زنی را دیدم که شوهرش را درمقابل چشمان او و بچه هایش کشته بودند و آنها گریه میکردند.
ناگهان اسب من از وحشت رم کرد، صدای وحشتناکی گوشهایم را داشت کر میکرد و آن صدا با جیغ و ناله زن و بچه ها دوچندان میشد. به آسمان خیره شدم که دود و آتش آسمان را فرا گرفته بود. تازه فهمیدم که این راکت و توپ است که در بین زن و بچه ها منفجر میشود. احشام دیوانه وار به هر طرفی میدویدند. این صداها تا چندین دقیقه ادامه داشت. بلاخره ترکمنها هر کدام به هر سویی که راه فرار داشت، ناپدید می شدند. صدای شیپور برای جمع شدن همه سربازان به صدا درآمده بود. من هنگام بر گشتن از میدان جنگ، باز به همان جایی که بچه ها و زنان در توی بیشه های آب و باتلاق مخفی شده بودند برگشتم. نگران این بودم که مبادا آنها غرق شده باشند. ولی دیگر اثری از آنها در آنجا نبود شاید با غرش توپخانه و راکت فرار کرده بودند. به هر حال من دیگر خبری ازآنها نداشتم. بعد سربازها به جمع آوری احشام پرداختند. تقریبا ۲۰۰۰ گاو، گوسفند جمع آوری شده بود.
صبح روز بعد ما به حرکت خود درمنطقه ترکمنها ادامه دادیم، در حالیکه پشت سر ما همه جا سوخته و تا چشم کار میکرد، تلی از خاکستر به جا مانده بود. هیچ جنبنده ای در آنجا باقی نمانده بود. روسها به حرکت خود ادامه میدادند. هرچه در مسیر حرکت بود را آتش زده به حرکت خود ادامه میداند. همه چیز نشان از این میداد که ترکمنها با موقعیت جغرافیائی ویژه خود که دشت بزرگی آنها را احاطه کرده بودند و سالیان دراز با آرامش و محبت بدور از جبهه های جنگ روس و فارس باخیال راحت در کنار هم زندگی میکرده اند. این سرزمین همچون جزیره ای کشف نشده درمیان اقیانوس آرام، به دور از هرگونه غوغای زمانه بود. گواه براین بود که در زمانی نه چندان دور آنها با بارهای سنگین بر دوش خود بر این دشت خشک و بی حاصل پناه برده اند. ولی حال به جز دوک پشم ریسی زنان و رد پای کودکان باقی مانده بر شنزارها اثری ازحیات نبود.
خانه ها خالی بودند و کمتر چیزی پیدا میشود که جا مانده باشد. گاهی جوجه و یا مرغی که فوراً سربازها آنها را میگرفتند. الاغ های پیر و یا گوساله های تازه به دنیا آمده که هنوز قادر به دنبال کردن گاو مادر نبودند و گربه ها با چشمانی مات بر پشت بامها و دیوارها با حیرت و ترس به همه چیز نگاه میکردند. شعله های آتش آنها را مجبور به فرار میکرد و یا خود را در میان شعله های آتش میدیدند که دیگر جایی برای فرار نداشتند. توله سگهایی را دیدم که تازه به دنیا آمده بودند و در آتش میسوختند. حدوداً ساعت ۱۲ بود که ۱۹ کیلومتر را از مبداء حرکت درصبح گذشته بودیم که فرمان اردو درآنجا داده شد.
روز بعد- ۲۳ جولای (ژوئیه) صبح زود دوباره ستون به حرکت خود ادامه داد. امروز هم همه چیز مثل روز قبل به آتش کشیده میشدند. بجز خاکستر سیاه چیزی پشت سر نمی ماند. حدوداً ساعت ۱۲ ظهر بود که به دشت "قیزیل - تاقیر" رسیدیم که آنجا فرمان توقف و اردو زدن اعلام گردید.
من از فرصت استفاده کرده به طرف قلعه ی "ایزمیق شیر(Izmikshir)" برگشتم که امروز روسها از آنجا گذشته وآنجا را ویران کرده وبه آتش کشیده بودند. برایم جالب بود که این منطقه را دوباره از نزدیک ببینم. من در آنجا ۱۰ ترکمنی را دیدم که قبلا برای مذاکره به نزد کاوفمان آمده بودند. آنها با عجله به سوی دشت روان بودند تا به مردم وحشت زده در بیابانها بپیوندند.
صبح روز بعد۲۴ جولای، ستون نظامی دوباره حرکت را شروع کرد. دیگر اینجا آبادی کم بود و آتش زدنها از روزهای قبل کمتر شده بود. کم کم به منطقه اوزبک نشین، شهر ییلانلی نزدیک میشدیم. ساعت ۱۱ صبح بود که به ۳ کیلومتری ییلانلی رسیدیم و درآنجا اردو زدیم. چندی نگذشته بود که سر و کله اوزبکها پیدا شد. آنها برای فروش مواد غذایی، هندوانه، خربزه، بازاری درنزدیکی اردو زده بودند. کمی دیرتر صدای شیپورها بلند شد و خبر رسید که ترکمنهای سواره از طرف دشت حمله کنان به طرف ما می آیند. من فورا سوار اسبم شده به طرف خط حمله شتافتم. ۲ گروهان پیاده را به طرف آنها راندند تا برای باز کردن آتش به طرف ترکمنها به جلو بروند، سواره نظام را در حال آماده باش نگاه داشتند. وقتی من به خط اول رسیدم ترکمنها را دیدم که در تعداد قابل ملاحظه ای- حدودا ۷۰۰، ۸۰۰ متری ما بودند و با اسبهای خود به عقب - جلو می رفتند. ناگهان از پشت سر فریادها بلند شد. دسته دیگری از ترکمنها از طرف ییلانلی حمله کرده بودند. غباری که به هوا بر خواسته بود همه جا را فرا گرفته بود و ترکمنها دیگر به اردوگاه نزدیک شده بودند. لحظه ای شترها و دیگر احشام لشکر که در آنطرف بودند حرکت سریع آنها را مانع شد. در نتیجه روسها وقت آنرا پیدا کردند که جمع و جور شده برای دفاع آماده شوند. پیاده ها تفنگهای خود را آماده تیراندازی کردند. درصورت نبودن مانع درمقابل خود، احتمال اینکه ترکمنها بتوانند بسیاری از روسها را که مشغول نبرد در جبهه روبرو- در سوی دشت- بودند را بکشند، وجود داشت.
به هر حال ترکمنها بر گشتند و از میدان دور شدند. بین آنها چندین نفر زخمی شده بود که با کمک دیگران فرارکردند. گروه دیگری از ترکمنها درفاصله ای نه چندان دورتا دور برما مسلط بودند وفریاد زنان با شمشیرهای خود بازی میکردند. گاه نزدیک می آمدند، و گاه هم دورتر، اسبهای باد پای آنها و مهارت قابل تمجید آنها این امکان را میداد که از دسترس روسها در امان باشند. یکی از آنها با اسب سیاه خود حدود ۴۰ متری ما آمد. در حالیکه سربازان بطرف او آتش می گشودند، ولی او در مقابل ما با حرکت دادن قشنگ شمشیر خود از جلو همه خطه حمله رد شد، و بعد به طرف خودیها برگشت. یکبار هم سواره نظام بطرف آنها حمله کرد با کمی زدوخورد سواره ها به عقب برگشتند، هر دوطرف بدون تلفات به جایگاه خود بر گشتند. اسب ترکمنها خوب بود و به آنها امکان زیادی در زدوخورد تن به تن میداد. آنها تا رسیدن سواره ها به اردوگاه آنها را تعقیب میکردند و شلیکهای تیر سربازان در اردوگاه آنها را مجبور به برگشت میکرد. ۲ نفر از آنها بر اثر اصابت گلوله کشته شدند. یکی از سر گلوله خورده بود، دیگری از سینه، من این دو نفر را دیدم. روسها ۶ کشته دادند. نسبت به روسها این بار ترکمنها دست برتر را داشتند. دیگر فهمیدیم که ترکمنها واقعا سر جنگ دارند و ما شجاعت آنها را دست کم گرفته بوده ایم.
ما روز بعد هم همانجا ماندیم. اوزبکها باز هم همه چیز را آورده و بازار باز کرده بودند. گروه دیگری از ترکمنها درطول روز آمدند ولی من آنچنان اطلاعآتی از صحبت آنها با فرماندهی نتوانستم بدست بیاورم.، فقط میدانستم که پیشنها صلح آنها رد شده بود. آنها تمایل زیادی به صلح داشتند. آنها هیچ بدخواهی به روسها نداشتند، چرا که فقط ۳ هفته پیش ستون نظامی واحد اورنبرگ بدون هیچ برخوردی از میان آنها رد شده بود. آنها تعریف میکردند که چگونه ترکمنها درطول راه دوستانه به سراغ آنها می آمدند و مهمان نوازانه به نظامیان روس خربزه، هندوانه، شیر و نان میدادند، بدون آنکه پولی بابت آن دریافت کنند.
امروز ۲۵ جولای بود وما کل روز را بدون هیچ فعالیتی دراز کشیده بودیم. هنگام عصر بود که سر و کله ژنرال گلوواچوف پیدا شد. او اطلاعاتی درمورد ترکمنها که کجا کمین کرده بودند جمع کرده بود. کمی دیرتر خبرهایی در میان اردوگاه بگوش رسید که فردا صبح زود قبل از اینکه هوا روشن شود، ستون نظامی حرکت خواهد کرد، و به محلی که ترکمنها در آنجا اردو زدند، حمله خواهند کرد. چنین می گفتند که آنها تقریبا ۹-۱۰ کیلومتر با ما فاصله دارند. حدودا ساعت ۱۰ شب بود که در میان لشکر زمزمه افتاد که ساعت ۱ شب حمله را آغاز خواهند کرد، لوازم و بارها را در همین جا گذاشته به حمله خواهند پرداخت.
ساعت ۱۱ شب صدای شیپور بلند شد و ما همه به سمت اسلحه های خود شتافتیم. صدای چند شلیک شنیده شد. ما منتظر حمله بودیم، یک دفعه همه جا ساکت شد. متوجه شدیم که قراولها به یک چیزی شک کرده بودند. میگفتند که چیزی سینه خیز به طرف ما می آمدند. به هر حال همه خیال بود و ما دوباره به رختخواب برگشتیم.
ساعت هنوز ۱ شب نشده بود که صدای فریاد و گریه ما را همچون شوک زده بر روی پا بلند کرد. حمله دیگری شده بود و همه در جایگاه خود قرار گرفتند، بعد از لحظه ای دوباره سکوت بود. این بار حقیقتاً حمله شده بود ولی فوراً فرار کردند. این حمله موجب شد که ژنرال گلوواچوف زمان حرکت را تغییر دهد و ساعت حرکت را به ساعت ۳ شب، قبل از روشن شدن هوا تغییر داد. ساعت ۳ شده بود و ستون نظامی آماده به حرکت، گلواتچوف آماده دستور حرکت به پیاده نظام بود و روشنی سحر از طرف شرق در دور دستها تازه داشت پیدا میشود که آسمان در غرب هنوز تیره و تار، لحظه ای دیرتر این تاریکی غلیظ تر شد و گردی از غبار به طرف لشکر آماده به حرکت فرود آمد. این ترکمنها بودند که این بار حمله آنها خیلی جدی بود، دیگر فریادهای گیچ کننده و ترسناک از هر طرف می آمد، وصدای تیرندازیهای پراکنده صدای نعره اسبها و فریادهای انتقامجویانه گوشهایمان را پر کرده بود، این یک حمله غیر منتظره بود. تیراندازیهای پراکنده دیگر تبدیل به آتشبار شده بود، غرش تیربارها و توپ هوا را رنگین کرده بود و گاه گاهی هم جرقه ها از به هم خوردن شمشیرها دیده میشود. ژنرال گلوواچوف فوراً به پیاده نظام و توپچیها فرمان پیشروی داد، لحظه ای بعد ما درتاریکی حرکت میکردیم. هیچکس نمیدانست این وضعیت به کجا ختم خواهد شد!
توپخانه قادر به بمباران مناسب نبود، چونکه ترکمنها خیلی نزدیک و داخل قشون بودند. بعداز چند لحظه برق زدن شمشیرها و چهرهای خشمگین دوباره درتاریکی گم شدند. ترکمنها لشکر را از خیلی نقطه سوراخ کرده، داخل شده بودند واین سبب جنگ تن به تن شده بود. دمی بعد من ژنرال گلوواچوف را دیدم که بدنش را خون پوشانده بود. او با شمشیر زخمی شده بود. همچنین دستیار او سروان "فراید" هم درکنار او بود که از ناحیه سر با گلوله زخمی شده بود وبد جوری خونریزی میکرد.
بار دیگر ترکمنها دوباره حمله کردند پیاده نظام دیگر آماده بود و با تمام نیرو تیربار، توپ ،تفنگ به طرف آنها آتش گشودند و در نتیجه خیلی از ترکمها زخمی و یا کشته شدند و بسیاری هم با اسبهای بادپای خود به طرف دشت راندند و ناپدید شدند.
ترکمنها خیلی نزدیک آمده بودند وآتش بی امان تیربارها بسیاری از آنها را کشته بود، و اجساد آنها درنزدیکی خطه حمله ریخته بود. در نزدیکی من ۲،۳ سرباز روس کشته شده بود، و ۳،۴ تای آنها هم زخمی شده بودند. کمی دورتر سروان "اسیـپوف" را دیدم بدون حرکت خوابیده بود گلوله از سینه او گذشته بود، و او درجا مرده بود. ژنرال "استانداردوف" را دیدم که بدجوری زخمی شده بود، دست او باند پیچی شده بود، و کت سفیدش به خون آغشته بود، اما او هنوز در روی اسب خود نشسته بود. او بوسیله شمشیریک ترکمن پیاده زخمی شده بود.
از میدانی که درمقابل ما بود گذشتیم. تعداد زیادی از اجساد ترکمنها به زمین افتاده بود. در فاصله ای نه چندان دور یک سرباز روس وحشتزده، گریه کنان با سر نیزه خود یک ترکمن مرده را پاره میکرد. من فوری اسبم را به طرف او راندم، و او با دیدن من در بالا سر خود بدون صحبت از آنجا دور شد. او خیلی ترسیده بوده و برای انتقام چنین وحشیگری میکرد.
وقتی ما اجساد ترکمنها را شمردیم آنها تقریبا ۳۰۰ تا بود که در میدان پخش شده بودند، ولی ترکمنها دیرتر تعداد تلفات شانرا ۵۰۰ نفر اعلام کردند. کشته و زخمی روسها ۴۰ تا بود. جنگ افزارهای روسها آنها را بالا دست میکرد، ولی یمودها فقط با شمشیر، خنجر، و داس می جنگیدند. ژنرال فوری دستور جمع آوری اجساد و دفن آنها را داد. خورشید بالا آمده بود که ژنرال دستور حرکت داد. بعد از نیم ساعت ما به نزدیکی ییلانلی رسیدیم. اوزبکها دسته دسته با سوغاتی هایی همچون نان و کیکهای تازه پخته، خربزه، انگور، شفتالو به ملاقات ما می آمدند.
مردم ییلانلی اوزبک بودند، سربازان روس با آنها برخورد خصمانه نداشتند. ما داخل شهر نشدیم و از کنار شهر گذشته راه خود را به طرف شمال غرب ادمه دادیم. ما به دنبال اردوی ترکمنها بودیم، میگفتند که در ۸،۹ کیلومتری ییلانلی قرار دارد. کم کم ترکمنها در اطراف ما دوباره پیدا شدند، با اسبهای خود گاه نزدیک می آمدند گاه هم دورتر، تیراندازهای ماهر پیاده نظام در اطراف ستون قرار داده شد و همچنین اگر در یک جا زیاد دیده می شدند آنجا را به توپ می بستند تا از نزدیک آمدن و حمله ناگهانی آنها جلوگیری شود و این تا ۲،۳ ساعت ادامه داشت، در همه جهت سواران ترکمن دیده می شدند.
به فرماندهی خبر رسید که ستون نظامی اورنبرگ از طرف شرق حدودا ۱۶،۱۷ کیلومتری درحال پیشروی به طرف ما میباشد. هیچکس نمیدانست محل اردوی ترکمنها کجاست درحالیکه ما از ۳ کیلومتری آنها رد شده بودیم. ظهر شده بود که ما به نهر "آتامراد" رسیدیم که از آن آب بطرف دشت سرازیر بود. در اینجا قلعه ای وجود داشت که زمانی خان خیوه با ترکمنها جنگیده بود، ولی او هیچوقت قادر به شکست ترکمنها نشده بود. ستون در اینجا اردو زد و ژنرال گلوواچوف دستور داد که بقیه روز را آنجا خواهند ماند.
صبح زود روز بعد ما سربازی را دیدیم که آن شب سر او را بریده بودند. نیروی نظامی دیگر همه روز را به دنبال کردن مردم فراری بود. فقط یکبار اجازه ایستادن برای صبحانه به آنها داده شد. این بار ستون با سرعت بیشتری حرکت میکرد. به عقب برگشتیم و دوباره از طرف راست ییلانلی ردشدیم، ولی درطول روز هیچ ازدحام جمعیتی را ندیدیم، تا اینکه نزدیک غرب بود که گرد و غباری از طرف غروب دیده شد. حرکت ما کند بود واحتمال رسیدن آنها به ما وجود داشت.
ما در کنار یک نهری اردو زدیم. کمی بعد سواره نظام در اطراف پخش شده بود. یکی از راهنماهای محلی ما به اشتباه بوسیله یکی از سواره ها بدجوری زخمی شده بود و ۲،۳ ساعت بعد مرد.
صبح روز بعد ما دوباره ترکمنهای در حال فرار را تعقیب کردیم. ارابه هائی را می دیدیم که بارشده بودند و احشام و چیزهای دیگر که به خاطر فرار سریعتر جا گذاشته شده بودند. زن پیری را دیدم که در کلبه ای مخفی شده بود، او از ترس وحشتزده و نمیتوانست راه برود. فوری او را از کلبه بیرون کشیدند و کشتند و کمی دورتر یک مرد پیر را که در روی بارها دراز کشیده بود کشتند. دیگر ارابه بار و احشام زیادی را دیدم و بچه های کوچک که جا مانده بود. گلوواچوف دستورحرکت سریعتر را داد تا به فراریان برسند و اگر ممکن باشد آنها را مجبور به جنگ بکنند. من تصمیم گرفتم که همراه اشیا بمانم. لحظه ای دیرتر سوارها در میان گردو غبار گم شدند و پیاده نظام بدون وقفه به حرکت خود ادامه میداد.
نیم ساعت دیرتر ما به نهر عمیقی رسیدیم که پراز آب بود ودر طرف راست خط حمله ما قرارداشت. اینجا من شاهد صحنه های عجیب و ترسناکی شدم که همه جا درصحرا پخش شده بود. صدها ارابه با لوازم خانگی یمودها در همه جا ولو شده بود. آنها قادر به عبور از پل تنگی که آنجا بود نشده بودند ودرنتیجه ارابه ها را باز کرده، با اسبان خود فرار کرده بودند. وبعضی هم نتوانسته بودند از پل رد بشوند، همچنین بعضی ها اسب نداشتند. بعضی هم به رحم و بخشندگی روسها اعتماد کرده آنجا مانده بودند وحال گیر روسها افتاده بودند. همه جا اجساد و زخمیها درمیان ارابه ها ریخته بودند، مجروحانی که بدجور سر و صورت آنها با شمشیر بریده شده بودند. همه جا خون بود و زنها، بچه ها را در زیر ارابه ها مخفی کرده مثل حیوانی گنگ و زبان بسته با وحشت و ترس باصورتهای رنگ پریده وبا چشمهای پراز التماس درمیان بدنهای مرده و شمشیر خورده شوهران ، یاران، دوستان، وبرادران خود، که دربین آنها درازکش خوابیده بودند به ما خیره شده بودند اما سخنی برلب نمی آوردند.
من زن جوانی را دیدم که نشسته بود و هیچ توچه ای به کسی نمی کرد و سر شوهر جوان خود را که بطور فجیعی با شمشیر زخمی شده و داشت می مرد بغل کرده و می بوسید. او به چهره شوهر خود خیره بود وهیچ توجهی به ما که بالا سر او بودیم نداشت، گاه از میان ابروان دراز او قطره اشکی به صورت شوهر درحال مردنش می چکید. او هیچ ترسی از روسها که در اطراف او همه چیز را آتش زده ونابود میکردند نداشت، از دست دادن شوهر جوان ترس را از وجود او پرانده بود.
اما بدتر از همه دیدن بچه های کوچک بود که والدین آنها در مقابل چشمانشان کشته شده بودند. آنها درمیان چرخ ارابه ها میخزیدند وگریه و ناله میکردند، برخی هم کوچک بودند و توان پایین آمدن از ارابه را نداشتند ودرمیان بارها نشسته بودند. همه جا ارابه ها با لوازم خانه، قالی، لباس ریخته بود و زخمیان یمود. پیرزنی را دیدم با یک بچه در دست و چشمانی بسته ناامید از همه چیز، چشمانش را بسته بود تا شمشیری که او و بچه را پاره خواهد کرد را نبیند. با فاصله کمی زن جوان قشنگی را دیدم که سر و صورتش خونین بود با لباسهای پاره شده از ضربت شمشیر، وقتی نزدیکتر آمدم او ناله کنان سر خود را خم کرد وبا بازوانش پوشاند.
کمی دورتر باز یک زن پیر دراز کش خوابیده بود، شمشیر گردن او را بد جور بریده بود. در حدوده ۳،۴ کیلومتر دیگر اسب راندم همه جا ارابه های رها شده با بارهای خود و زخمی و مرده به چشم میخورد. پیاده نظام هم دیگر رسیده بود و به حرکت خود به طرف جلو ادامه میداد. باز ۸،۹ کیلومتر به جلو رفتند و هزاران گوسفند، گاو، شتر را با خود آوردند، ولی هیچ اسبی در بین آنها نبود.
دیدم که ۲،۳ نفر از سوارنظام ارابه ها را غارت میکردند، من به طرف آنها راندم که از نزدیک ببینم. متوجه شدم که ۲ یمود در آنجا کشته شده اند؛ و یک دختر ۳ ساله در کنار اجساد ایستاده، مات و حیران غارت وحشیانه را تماشا می کرد. دلم به حال دخترک سوخت و اگر آنجا می ماند احتمال اینکه از تشنگی بمیرد بود. او را به اسب خودم سوار میکردم که دیدم پای او را چیزی بد جور بریده بود و زخم را شن، ماسه پر کرده بود، پای او را شمشیر زخمی کرده بود.
حدودا ساعت ۱۱ بود که سواره نظام را جمع کردند و آنجا اردو زدیم تا صبح روز بعد، فراریها درهمه جهت پخش شده بودند ولی سواران یمود با اسبهای بادپای خود هنوز درچند کیلومتری اطراف ما بودند. روز بعد ژنرال گلوواچوف با غنایم و احشام زیادی که بدست آورده بود تصمیم گرفت که به ییلانلی برگردد. قبل از حرکت ۳ ساعت دیگر به غارت ارابه ها پرداختند، به سربازها دستور داده شده بود هر چیز با ارزشی که باشد باید جمع آوری کنند ودرآخر همه ارابه های مانده را به آتش کشیدند بعد به طرف ییلانلی شروع به حرکت کردند. حتی فکر کردن به اینکه ارتش تزار چه روزگاری بر سر این مردم بی آزار آورده و همه چیز را در آتش سوزانده بودند خیلی رنج آوربود. گاهی صدای ضجه زنان از هر گوشه شنیده میشد و سعی می کردند که ضروریترین مایحتاجشان را از داخل شعله های آتش بیرون بکشند، کلبه گرم آنها حال تبدیل به یک خاکستر شده بود.
اما درد آورترین واقعه را زمانی دیدم که تازه به طرف ییلانلی شروع به حرکت کرده بودیم. دیدم که ۳ ترکمن یمود در خونشان غلطیده بودند ، و ۶ بچه کوچک بین ۴ تا ۸ سال تنها مانده بودند. بزرگترین آنها از بقیه محافظت و نگهداری میکرد او مقداری قالی و لباس آن اطراف پیدا کرده بود و با آنها بچه های دیگر را زیر ارابه مخفی میکرد و هیچ توچه ای به ما که بلا سر او رسیده بودیم نمیکرد، من تا گذر سربازان از آنجا ایستادم تا اشیا و لوازمی که او برای نگهداری از بچه ها جمع کرده بود و اربه ای که زیر آن مخفی شده بودند را آتش نزنند. به هنگام برگشت به غیر از آن من هیچ ارابه ای را ندیدم که غارت نشده و آتش نزده باشند.
گاهی اتفاقا ارابه ای را می دیدیم که آتش نزده مانده بودند و بچه های کوچک در آن پناه گرفته، ولی سربازان آنها را هم آتش میزدند. دخترک کوچکی را از میان آتش بیرون کشیدم که قادر به پایین آمدن از ارابه و فرار نبود، او را درجای امنی بر روی یک قالیچه نشاندم، اطرف را گشتم که به او چیزی برای خوردن یا نوشیدن پیدا کنم، مقداری شیر پیدا کردم و به او دادم، بیچاره با اشتیاق میخورد احتمالا تمام روز گرسنه بوده. غروب نزدیک می شد و بچه ها بی سر پرست دربیابان، گرسنه، تشنه و بی حال و شغال و گرگهای گرسنه، احتمال اینکه یمودها امشب بتوانند به این طرفها بیایند کم بود. به هر حال دیگر دیروقت شب بود که ستون نظامی به نزدیکی ییلانلی رسید. با احشام زیادیکه از غارت بدست آمده بود حرکت ستون خیلی کند شده بود. هوا تاریک بود ولی پشت سر ما هنوز شعله های ارابه های آتش زده از دوردست دیده می شد و یاد دو روز غمگین و اقبال تلخ مردم را در ذهن زنده نگاه میداشت.
گلوواچوف به کاوفمان گزارش درهم شکسته شدن مقاومت یمودها و نابودی کل آذوقه و کلبه های آنها را داد.
کاوفمان غرامت جنگی را برای هرخانوار یمود ۴۱ لیره استرلینگ اعلام کرد، که کلا ۴۲ هزار و۵۰۰ لیر استرلینگ میشد. این غرامت بیش از هر غرامتی بود که در اروپای آنزمان بسته می شد.
Mac Gahan درصفحه ۴۱۱ کتاب درمورد پرداخت غرامت می نویسد: "این یک غرامت سنگینی بر دوش ترکمنها بود و آنها توان پرداخت ان را نداشتند هرچیز با ارزشی که درخانه داشتند را می آوردند؛ طلا، نقره، قالی، قالیچه، اسبهایشان را که افسران روس به قیمت ارزانی ازآنها می خریدند. ارتش روس بیرحمانه هر چیز با ارزشی که داشتند را از آنها گرفتند. حتی یک کپک (قران) هم از غرامتی که بر دوش مردم بسته بودند را جا نگذاشتند وتا آخرین آن گرفتند. ژنرال کاوفمان زیور آلات نقره ای را کیلویی ۵۰ روبل، از مردم قبول میکرد. برای وزن کردن و تحویل گرفتن زیور آلات نقرای یک کمیسیون از افسرها تشکیل شده بود که آنها ۱۰ روز تمام از صبح تا شام مشغول وزن کردن وتحویل گرفتن طلا و نقره بودند، ولی باز روز آخر ۲۰۰۰۰ لیر استرلینگ مانده بود که کافمان آنرا۵۰۰ ۲۲ اعلام کرد ومهلت پرداخت را یک سال به عقب کشید..." .
ترجمه و تلخیص از : دکترحاجی محمد کــُر کانادا ، ژانویه ۲۰۱۱ ------------------------------
۱ نظر:
دوست عزیز قبل از هر چیز باید از زحمات شما قدردانی کنم.مقاله را فقط شروع کردم به خواندن که با اشکال اساسی در این مقا له برخورد کردم که بیمورد نمیدانم به ان اشاره کنم چرا که این اشکال را نه تنها در مورد شما بلکه بقیه هم دیده ام وان اینست که روسها در سال 1823 اولین بار در قزل سو(شاه قدم یا کراسنوودسک)نیرو پیاده کردند و سالهای طولانی بر خلاف نوشتار دوستان که مطمئنم بی غرض است به قتل عام ترکمنها پرداختند.خیلیها میخواهند تاریخمان را تحریف کنند ولی حداقل ما باید با اگاهی بیشتر باید انرا به دیگران برسانیم.میتوانستم بیشتر بنویسم در انصورت تبدیل به مقا له میشد.
ارسال یک نظر