آيا درايران به "يک زبان مشترک"، "يک زبان رسمی" نياز داريم؟
«زبان رسمی» ضامن وحدت واستقرار دموکراسی درايران؟
ناصر ایرانپور ، منبع : سایت http://www.nasser-iran.com/ ، برگرفته از سایت ایران گلوبال
بر کسی پوشيده نيست که ايران به لحاظ ملی، قومی، فرهنگی متنوع است، هر چند اتفاق نظر درمورد نامگذاری اجزاء اين ترکيب وجود ندارد؛ گروهی آنها را اقوامی میدانند که ملت ايران را بوجود آوردهاند، دستهای ديگر از مليتهای ايران سخن میگويند و برخی نيز هر يک از آنها را 'ملت میدانند. البته جريانات سياسی چپ ايران بيشتر از ترمنولوژی خلقهای ايران يا خلق ايران بهره میگيرند که بيشتر بار خنثی دارد و دست کم حساسيتبرانگيز نيست.
بديهی است که اين کشمکش يک کشمکش سياسی است وهرکدام از واژههای نامبرده از يک دستگاه فکری معين سرچشمه میگيرند که بررسی آنها موضوع اين سياهه نيست. آنچه دراين نوشته مورد اشاره است، موضوع زبان است، زبان "مشترک"، "ملی" يا "رسمی"، چه که اين موضوع نيز مورد مناقشهی ايرانيان است. پرسش اصلی که دراين ارتباط مطرح است اين است که آيا ما درايران به "يک زبان مشترک"، "يک زبان رسمی" نياز داريم؟ آيا در غيراينصورت وحدت ايران به مخاطره میافتد؟ ارتباط اين موضوع با دموکراسی کدام است؟
میدانيم که زبان مهمترين مؤلفهی فرهنگی و قوميت و ابزار ناسيوناليسم برای "ملتسازی" بوده است. ايران نيز از اين قاعده مستثنی نبوده است، هرچند که درآن اين پروسه شکست سختی خورده است، همانطورکه جنبشهای بالفعل وبالقوهی ملی آن اين مسأله را به شکل بسيار بارزی عيان میسازند.
آری، با اين وصف عدهای بر جنبهی وحدتبخش زبان مشترک و واحد تأکيد میکنند، درحاليکه زبان از نظر دستهای ديگر نه تنها ابزاری برای ارتباط انسانها است، بلکه همچنين میتواند اهرمی کارا برای آسيميلاسيون، کانالی برای تبعيض گروههای ملی و فرهنگی باشد. استثمار و استعمار نيز میتواند توسط زبان غالب و دست کم به کمک آن صورت گيرد.
از نظر راقم اين سطور انکارناپذير است که بخش مهمی از تبعيضات در جوامع متمرکز چندزبانی از طريق و شاهراه تحميل يک زبان ("مشترک"، "واحد"، "ملی"، "رسمی"، "اداری" و "ملی") صورت میگيرد، چرا که آموزش و پرورش و رسانههای همگانی و نظام اداری و سياسی و قضايی و فرهنگی تنها و تنها بر اساس يک زبان میچرخد و از منابع مالی و انسانی که متعلق به همهی آحاد جامعهی برخوردار از زبانهای مختلف میباشد، تنها برای اشاعه و پرورش و تکامل يک زبان بهره گرفته میشود. "زبان مشترک" سخنوران اين زبان را به صاحبان اصلی سرزمين و سخنوران ديگر زبانها را به فرع تبديل میسازد. اين مسأله در امتداد تاريخی خود به يک رويکرد و فرهنگ ومنتاليتت تبديل میشود، منجر به خودبرتربينی اقشاری از سخنوران زبان رسمی و خودکمبينی بخشهايی از سخنوران زبانهای غيررسمی میگردد و خودتبعيضی و خودسانسوری دستهی دوم را به دنبال دارد، چرا که اين گروه با کمبهادادن به زبان مادری خود و عطف بيش از حد به زبان حاکم (حال هر عنوانی که بر آن بگذاريم) درصدد برمیآيند موانع پيشرفت شغلی و اجتماعی و علمی و حتی سياسی و اداری را از سر راه خود بردارند...
هر يک از اين موضوعات را میتوان شکافت و به فهرست آنها بسيار افزود. اما بخاطر اختصار از آن پرهيز میکنم و به پرسش اصلی خود میپردازم و میگويم: حال که چنين است، در کشور چند زبانی ايران چکار بايد کرد؟
مناديان تنها يک زبان رسمی برای ايران از سويی مدعیاند که "[...] ايران از اقوام و مذاهب گوناگون تشکيل شده است که در طول هزارهها با هم زيسته و از سرزمين ملی با خون خود نگهداری کردهاند. نيرومندی ملی و غنای فرهنگی ايران ازاين تنوع قومی و مذهبی بوده است و نگهداری ويژگیهای اقوام و مذاهب گوناگون جامعه ايرانی نه تنها يک حق دمکراتيک، بلکه يک ضرورت ملی است. ملت ايران به هر بها و مانند هميشه دريک تاريخ هزاران ساله، ازاستقلال و يکپارچگی سرزمين ملی دفاع خواهد کرد و سياست ايران بر پايه احترام به حقوق مدنی و فرهنگی شهروندان يک جامعه دمکراتيک خواهد بود"، اما از سويی ديگر مدعی میشوند که "فارسی نشانه وحدت ملی و زبان مشترک ملی و رسمی کشور است و هر ايرانی بايد به آن سخن بگويد و آموزش ببيند. همچنانکه هر ايرانی حق دارد به زبان محلی خود سخن بگويد و آموزش ببيند" (منشور حزب مشروطهی ايران").
اين رويکرد نه تنها متناقض، که حتی ضددمکراتيک است. چرا که کسی که عامل يکپارچگی ايران را زبان فارسی بداند و اعلام دارد که از اين يکپارچگی به هر بهايی دفاع میکند، نه میتواند دمکرات باشد و نه صلحطلب. يکپارچگی ايران و برقراری يک نظام دمکراتيک تنها از کانال رفع هرگونه امتياز از زبان رسمی کنونی ايران و تبعيض از زبانهای ديگر میگذرد. به عبارتی باز هم سادهتر برقراری دمکراسی بدون تأمين و تضمين برابری کامل فرهنگی و زبانی تنها يک سراب و شعار بيش نمیماند. وانگهی معلوم نيست که اين همه "دمکراتيسم" (!!!) را از کجا آوردهاند که به تبعيت از قانون اساسی حکومت بغايت ارتجاعی اسلامی ايران آموزش زبان فارسی را يک "اجبار"، اما آموزش زبانهای ديگر ايران را صرفا يک "حق" میدانند. همچنين رو چه حسابی بايد زبان قريب نيمی از مردم ايران "محلی" باشد، اما زبان واديان اين تفکر "ملی" و "مشترک" و "رسمی" و در واقع اصلی؟ و بالاخره اگر رسمی بودن يک زبان برای "وحدت ايران" اين چنين تعيين کننده است و مبلغان اين تفکر دفاع از آن "به هر بهايی" برايشان اين چنين اهميت دارد، چرا از ديگران مايه میگذارند و بهای "وحدت" کشور را خود و از زبان خود نمیپردازند و زبانم لال خود زبانهای ديگر را فرا نمیگيرند؟ اصلا نقش و سهم آنها در "نگهداری ويژگیهای [...] گوناگون جامعه ايران" کجاست؟
اين تفکر ديگر کهنه شده، متحجر است و ضربات خود را بر پيکر ايران از دههها پيش آورده است.. با ناسيوناليسم و شووينيسم نمیشود به دمکراسی ـ آن هم در جامعه چندخلقی ـ دست يافت. بقای وحدت ايران نيز با تحميل يک زبان ممکن نيست. هر آن کس که معتقد است که آموزش "يک زبان رسمی" متضمن يکپارچگی کشور است، لازم است نگاهی به کشورهای چندزبانی با يک زبان "مشترک" بياندازد، تا نادرستی اين ادعا برايش روشن گردد. آيا وحدت و يکپارچگی ايران از زمان رسمی شدن زبان فارسی به اين سو بيشتر به خطر افتاده است يا قبل از آن که با همچون پديدهای روبرو نبودهايم؟ در ضمن اين چه کشوری است که آن چنان درهمتنيده است، از آن چنان تاريخ مشترک ادعايی برخوردار است، اما عدم رسمی بودن تنها يک زبان و يا رسمیبودن تمام زبانهای درون آن تجزيهاش را به دنبال خواهد داشت؟!!
طبيعتا ايران تنها کشوری نيست که ترکيب زبانی مختلط دارد. اساسا کمتر کشوری وجود دارد که با اين پديده روبرو نباشد. خوب حال که چنين است بايد ديد که کشورهای دمکراتيک با اين مسأله چگونه برخورد نمودهاند. آيا آنها نيز چون برخی از "ناسيوناليستهای" ما "زبان رسمی" را عامل وحدت خود میدانند؟ از نظر من سويس نمونهی جالبی است که بخاطر تنوع ملی ـ قومی آن میتواند بعنوان الگو مطرح باشد: در اين کشور اولا تمام زبانهای اين کشور رسمی و ملی هستند و به استثنای زبان رتورومانی از حقوق و موقعيت برابر برخوردارند. بنابراين در اين کشور پديدهای به نام زبان "مشترک" نداريم و با اين وجود سويس از باثباتترين کشورهای دنياست. از اين گذشته هر شهروند در هر کانتونی که زندگی کند، بايد به زبان رسمی آن کانتون (چنانچه آن کانتون يک زبانه باشد) آموزش ببيند و در کنار آن يک زبان سويسی (آلمانی، فرانسوی و ايتاليايی) را به انتخاب خود بياموزد. اين چنين، هر سويسی از هر گروه زبانی که باشد، در کنار زبان مادری خود زبان ديگری را هم فراخواهد گرفت وبه کمک آن با شهروندان ديگر ارتباط برقرار مینمايد. پرسش اين است که چرا نبايد چنين مکانيسمی درايران پياده شود. (توجه خوانندگان را به چند گفتار ترجمه شده در ارتباط با تعامل با زبانهای مختلف درسويس و همچنين حقوق مليتهای درون آن، مندرج درسايت iran-federal.com جلب میکنم.)
در همين پيوند قابل تأکيد است که ضرورت دارد که در کنار رسميت يافتن تمام زبانهای کشور رسانههای الکترونيکی و طبعی نيز ضمن دسنتراليزهشدن و ايالتی شدنشان چند زبانه شوند و رسانههای سراسری بايد توليدات رسانهای مناطق و ايالتهای مختلف را به زبانهای رايج ايران پخش کنند و بدين ترتيب "صدا و سيمای" آيندهی ايران بطور واقع صدا و سيما و زبان همهی بخشهای جامعهی ايران باشد و نه تنها يک انديشه، دين، مذهب و قوم و گروه زبانی. بايد يکزبانه بودن رسانههايی که با هزينهی عمومی و متعلق به همهی مردم ايران اداره میشوند، پايان پذيرد. بدون رفرم در ساختار رسانهای و تفويض اختيارات مربوط به آنها به ايالتها تمرکززدايی و دمکراسی استقرار نخواهد يافت.
مهمترين عامل تفاهم و همبستگی مردم ايران و جوامع زبانی آن حقوق برابر است و نه زبان مشترک واحد. هر آينه آنها به اين استنتاج برسند که حکومت مرکزی ايران به همهی گروههای زبانی درون آن تعلق دارد و به لحاظ سياسی و اقتصادی و فرهنگی و زبانی مورد تبعيض قرار نمیگيرند، میتوان يقين داشت که خود را متعلق به کشور میدانند، چيزی که نه در حکومت پادشاهی و نه در حکومت اسلامی مصداق نداشته است. بخشی از اپوزيسيون "ناسيوناليست" نيز همچنان گرفتار در انديشههای غالب بر سياست کنونی و سابق ايران در ارتباط با تعامل با گروههای زبانی ايران است که به حال وحدت و همبستگی ايران مضر میدانم.% اول جولای 2010
منبع : سایت نویسنده: http://www.nasser-iran.com/ ، برگرفته از سایت ایران گلوبال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر