چرا ایرانیان 31 سال پس از انقلابی که
خواست اصلی اش آزادی بود آن را بدست نیاورده اند؟
طرح مسأله: چرا ایرانیان 31 سال پس از انقلابی که خواست اصلی اش آزادی بود آن را بدست نیاورده اند؟ مگردراین سی و یک سال درایران استعماری وجود داشت که مانع بشود؟ پس چرا آزادی بدست نیامد؟ واقعیت این است که آزادی با حذف استبداد وبرقراری حاکمیت مردم بدست می آید، نه با حذف استعماری که درایران وجود نداشته است. تصورغلط مبارزه با دشمن خیالی خارجی (آمریکا) جا افتاده درفرهنگ سیاسی ما نگذاشت که ما دریابیم که برای کسب آزادی باید ریشه های استبداد را بخشکانیم. درجامعه آزاد و دمکراتیک، استعمار و امپریالیسم نقشی نخواهند داشت. برداشت غلط از مقابله با استعمار، که حزب توده پرچمدارآن بود و جمهوری اسلامی بهره گیر آن، سبب شد که از مردم بخواهند تا در کناراستبداد به جنگ با استعمار خیالی بروند. تا بدانجا که آنها یک شحصیت ملی و دلسوزی چون مهندس بازرگان را "چریک پیرآمریکا" خواندند. حزب توده نیزسرانجام قربانی این وارونه نگری خود شد و برخی ازسران آن بدست استبداد، دستگیر، شکنجه واعدام شدند. و امروز استبداد حاکم با اتهامی، مشابه جنبش سبز را تخطئه میکند واین بارموسوی و کروبی راعامل آمریکا میخواند. شاید برخی این عبارت مهندس بازرگان را شنیده باشند که استبداد از استعمار بدتراست. درکودتای 28 مرداد 1332 نیزاستبداد (دینی و غیر دینی) درعمل همدست استعمار بود، وضد آزادی.
چرا وارونه نگری؟ به نظر من بسیاری از مردم میان استقلال حکومت و استقلال مردم تفاوت نمی گذارند.هم اینکه حکومتی تحت نفوذ حکومت دیگری نباشد و ازمرزهای کشوردفاع کند، آنرا به استقلال کشور و ملت تفسیر و معنا می کنند. آیا مردم عراق دردوران صدام حسین استقلال داشتند؟ اونه تنها با قدرت ازمرزهای عراق دفاع می کرد به فکر گسترش آن نیزبود. یونانیان وقتی ایران را تصرف وحکومت یونانی سلوکیه را تشکیل دادند با تمام وجود و درمواردی به قیمت جان یونانیان ازمرزهای ایران دفاع کردند. مغول ها نیز پس ازاشغال ایران چنین کردند. تمام پادشاهان مستبدی که برایران مسلط شدند همین گونه عمل کردند. حتی استعمارگران هم ازمرزمستعمره های خود دفاع کردند و برای آن جنگیدند و خون دادند. هردولتی برهرسرزمینی حاکم شود ازمرزهای آن دفاع می کند، اما این به معنی استقلال آن ملت نیست. ملتی استقلال دارد که برسرنوشت خود حاکم است ودولت خویش را انتخاب می کند. درچنین شرایطی آزادی مردم نیزتامین می شود. پرسش این است که چرا بسیاری ازایرانیان این واقعیت را وارونه می بینند؟
ریشه اصلی این وارونه نگری را می توان در دوعامل زیر دانست. نخست، بقایای فرهنگ دیرینۀ قبیله ای ایران که پادشاه را پدر ملت ومردم را رعیت شاه می خواند، وخو گرفتن ایرانی ها با مناسبات استبدادی حاصل ازآن. دوم، پیروی از ایدئولوژی وارداتی کسب آزادی وعدالت ازطریق پشتیبانی ازکمپ سوسیالیستی شوروی علیه امپریالیسم آمریکا، که مروج اصلی آن درایران حزب توده بود. دیدی که فرمانروای مستبد و سرکوبگر خودی را برحکومت منتخبی که با غرب رابطه داشته باشد ترجیح می دهد و درعمل آزادی را قربانی این سیاست می کند. این دو ویژگی را می توان درعبارتی که آقای خاتمی ساده دلانه در دوره ریاست جمهوری اش بیان کرد خلاصه نمود. او در برابر مبارزات ضد استبدادی مردم علیه ولایت مطلقه فقیه گفت: "من استبداد را براستعمارترجیح می دهم". کدام استعمار؟ آقای خاتمی و بسیاری دیگر، حکومت مستبدان قبل از انقلاب را عامل استعمارمی خواندند. این خود اعتراف بدان است که استبداد و استعماردرعمل مکمل یکدیگرند.هم اکنون می بینیم که استبداد جمهوری اسلامی برای حفظ قدرت خود، و برای آنکه به رأی مردم تن ندهد چه باج هایی به روسیه، چین و ممالک جهان سومی می دهد تا برای خود متحد جهانی بسازد، و برای فرار ازمشکلات خود ساخته داخلی اش می کوشد ایران را درگیرنزاع های جهانی کند و برای مردم دشمن خارجی بتراشد، تا بازآنها پشت استبداد بمانند. و در نتیجه نا امن کردن فضای مالی ایران، میلیارد ها دلار سرمایه ایرانیان رابه کشورهای خلیج فارس سرازیرکرده است.
لولو سازی ازغرب، فرهنگ سیاسی غالب در جامعه ما بوده است. آیا آن همه سرکوب های خونین و اعدام های دهه اول انقلاب کاراستعمار بود، یا استبداد؟ لولوسازی ازغرب به آنجا می رسد که آزادی و دمکراسی اگر با کمک خارجی ها بدست آید، بد است، ولی استبداد چون خودی است باید تحمل وحتی ازآن دفاع کرد. بطوری که زندان و شکنجه و اعدام توسط جمهوری اسلامی، دریک کلام استبداد بی رحم و خشن دینی، چون از خود ماست، ازاستعمار فرضی (که درایران وجود خارجی ندارد) بهتراست. دراین موارد دید توطئه اندیش و فرهنگ دایی جان ناپلئونی ما نیزکه خود را بی قدرت و همه چیز را دردست قدرت های خارجی (غرب) می بیند توجیه گر این تفکر می شود. یعنی فکر می کند ارتباط با غرب یا کمک غربی ها برای آن است که ما را مستعمره خود کنند. یعنی 70 میلیون جمعیت ایران ابزار دست استعمار گران خواهند شد. پس باید با استبداد متحد شد و در برابر توطئه های آن ایستاد. آیا کشورهای سابقا سوسیالیستی اروپای شرقی که با کمک غرب بساط حکومت های دیکتاتوری را برچیدند امروزمستعمره غرب اند؟ این دیدگاه به خود فرصت نمی دهد که به جهان امروز، به کشورهای درحال رشد، مانند ترکیه، کره جنوبی، هند، برزیل، سنگاپور وغیره و مناسبات آنها با غرب نگاه کند تا نظریه های خود را با واقعیت ها منطبق سازد.
خاتمی اگر در زمانی که گفته بود استبداد را براستعمار ترجیح می دهد کمی به واقعیت ها نگاه کرده بود می دانست در زمانی که هنوز استعمار درهشتاد در صد جهان حضور داشت، کشور ایران مستعمره کسی نبود تا چه رسد به امروز که 40 سال از آخرین مناسبات استعماری درجهان گذشته است. واقعیت تلخ این است که خاتمی هم مانند بسیاری از ایرانیان دیگر، گرفتار فرهنگ ستیزه با استعمار فرضی باقی مانده بود، فرهنگی که حزب توده دانسته و نادانسته با وابستگی مطلق خود به روس ها برای ما تئوریزه کرد تا ما ازغرب گریزان باشیم و به بلوک سوسیالیستی روس بپیوندیم. آنها حتی میان مدرنیته، تمدن معاصرغرب، و استعمارتفکیک قائل نشدند؛ و جلال آل احمد ازغرب هیولایی ساخت که باید از آن فرارکرد، و روشنفکران حزبی عصر دیکتاتوری و استبداد، در نبود اطلاعات کافی، ازاین منابع مخرب تغذیه فکری کردند، هم خود به کژ راه رفتند وهم دیگران را به کژ راه بردند؛ و بالاخره جمهوری اسلامی از آن سلاحی برنده ساخت و علیه مخالفان خود استفاده کرد و همین شمشیر را بدست یک یک مخالفان خود نیز داده است که دانسته و نادانسته علیه یکدیگر بکار بگیرند.
لولوی استعمار
من بسیار کنجکاو وعلاقمند هستم بدانم این استعمار مورد اشاره افرادی مانند خاتمی قرار است در ایران چه بکند؟ آیا می توانیم فراتراز وضعیت کره جنوبی درنظر بگیریم که مدت 60 سال است حدود 30000 سربازآمریکایی در آنجا مستقرند؟ و یا ژاپن با حضور 35000 نیروی نظامی آمریکا که سالانه مبلغ دو میلیارد دلار هم به آمریکا می پردازند؟ یا ترکیه که عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمال (ناتو) است؟ آیا انتخابات یا دستگاه قضایی در کره جنوبی، ژاپن یا ترکیه را آمریکایی ها کنترل می کنند، یا مردم آنها؟ ولی ما می دانیم انتخابات و دستگاه قضایی در ایران به اصطلاح مستقل را نه مردم، بلکه گروهی خود سر، مستبد و بد ترازاستعمار کنترل می کنند که با فساد دستگاه قضایی همه چیز را به فساد کشانده اند. آیا وضعیت اقتصادی کره جنوبی با 350 میلیارد دلار صادرات سالانه و یا ترکیه با 140 میلیارد دلار صادرات بهتر است، یا ایران به اصطلاح مستقل با کمتر از 20 میلیارد دلار صادرات غیر نفتی؟ کدام بیشتر به صنایع غرب وابسته اند؟ کدام بیشتر به "استعمار" و یا مردم خود سود می رسانند؟ کدام جامعه بیشتربه فساد آلوده است؟ کدام جامعه بیشترازمعضلات اجتماعی صدمه دیده است؟ کدام جامعه با فقر دست به گریبان است؟ درکدام جامعه روزنامه ها بسته می شوند، کتابها سانسور می شوند و رادیو و تلویزیون درانحصار دولت است؟ چرا حکومت های ما اینقدرازآزادی ونشریه های آزاد می ترسند و چرا دولتهای دمکراتیک چنین ترسی ازمردم خود وآزادی آنها ندارند؟ در کدام جامعه حتی رنگ و شکل پوشاک مردم را دولت تعیین میکند؟ قدر مسلم آنجائیکه حکومت مستبد اقتصاد و ثروت ملی را درانحصار خود گرفته است.
استقلال چیست؟
استقلال، نقطه مقابل وابستگی است. یعنی استقلال مردم از نیروی خارجی و یا استبداد داخلی برای حاکم بودن برسرنوشت خود و ثروت ملی. استقلال خاک بدون آزادی مردم معنی ندارد. آیا زمانی که گفته می شود ایران کشوری مسلمان است، منظور خاک ایران است؟ خاک که مذهب ندارد. مردم اند که مذهبی اند یا غیرمذهبی، مسلمان اند یا مسیحی. استقلال یعنی داشتن اراده آزاد مردم برای انتخاب حکومت. یعنی استقلال فکر، استقلال رای، استقلال انتخاب، چه درانتخاب دولت باشد، چه انتخاب پوشاک و چه رفتار. همه اینها به مردم برمی گردد، وگرنه استقلال خاک چه ارزشی دارد؟ استعمار به این دلیل بد است که اداره سیاسی مملکت، ثروت ملی و آزادی را از مردم می گیرد و اراده خود را بر مردم تحمیل می کند و اگر مردم نپذیرند مجازات می شوند. آیا وضعیت امروز ایران جز این است؟ اداره سیاسی مملکت یا کنترل درآمد سالانه 70 میلیارد دلاری نفت در دست مردم است؟ آیا مردم می دانند چگونه این دلارهای نفتی هزینه می شوند؟ آیا مردم برای دگر اندیشی، مخالفت با سیاست های مخرب حاکمیت مجازات نمی شوند؟ حال چه فرق می کند که این کارها را استعمارگران خارجی برمردم تحمیل کنند یا مستبدان داخلی. درهر دو مورد مردم اسیرند و استقلال اراده از مردم سلب شده است و برای انسان اسیر فرق نمیکند اسیرهموطن باشد یا اسیر بیگانه.
ظاهر بینی را کنار بگذاریم. کشور ایران استقلال ندارد، چون مردم استقلال ندارند. در حالیکه مردم ایران خواهان یک رابطه عادی با آمریکا هستند حکومت ایران دشمنی با آمریکا را بسود خود می داند و نمی گذارد رابطه عادی میان دو کشور برقرارشود وسالهاست که این سیاست را با توهین گوسفند خواندن مردم ایران زیر شعار "رابطه با آمریکا رابطه گرگ ومیش است" ادامه داده و مردم را فریفته است. واز این بابت میلیارد ها دلار به ایران و ایرانی ها زیان رسانده و باعث عقب ماندگی جامعه و سر افکندگی ایرانیان در جهان شده است. این نکاتی است که بسیاری از سیاستمداران ایران کمتربه آن توجه کرده اند و دائما مردم را از استعمار که عصر آن سپری شده است می ترسانند. زیرا آنها استقلال را، نه استقلال مردم، بلکه به نادرست استقلال حکومت و خاک می بینند. و این چنین است که زمینه را برای ادامه غلبه استبداد فراهم میکنند.
عصر استعمار و وابستگی های قرن نوزدهمی و یا مناسبات دوران جنگ سرد سپری شده است. در جهان امروز همه کشورها بیش از پیش بهم وابسته اند. درست است آنکه قوی تر وغنی تر است نقش بزرگ تری ایفا می کند، ولی قدرت و ثروت نیزدر انحصار قدرت های استعماری نمانده است. امروز آمریکا نیست که به چین وام می دهد، برعکس چین است که به آمریکا وام داده است. به همین دلیل سیاست اقتصادی چین برای آمریکا تعیین کننده شده است. نه تنها عصراستعمار گری سپری شده، بلکه دوره قدرت های دو قطبی و یک قطبی نیز پایان یافته است و قدرت های منطقه ای نوینی پیدا شده اند. این وضعیت کنونی جهان است. اگر هنوز خاتمی معتقد است که باید از ترس استعمار فرضی به دامن استبداد پناه برد، درجهان دیروزباقی مانده است. به همین دلیل به جایی میرسد که به اصلاح استعمار او را برای شرکت در کنفرانسی دعوت می کند، ولی استبداد اجازه خروج او ازکشورش که هشت سال رئیس جمهور وفادار وپر طرفدار این نظام بوده است را نمیدهد. کدام سد راه پیشرفت ایران شده است، استبدادیااستعمار؟ اگرکسانی فکر میکنند هردو، هنوز دردنیای گذشته سیرمیکنند.%
، منبع: سایت ايران امروز ، نگارند: کاظم علمداری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر